دوپارتی از تهیونگ
از ایستگاه اتوبوس بیرون اومد
قطره های بارون آروم آروم به موهایِ مشکیِ کوتاهش برخورد میکردن
بدونِ چتر توی خیابون قدم میزد
یه ظاهرش که دقت میشد، انگار دلتنگ شخصیه..
که البته درست به نظر میرسید
دلتنگ کسی بود که حتی بهش نگفته بود دلتنگشه!!
آهسته آهسته خودشو به کنار خیابون رسوند
چند لحظه ای زیر سایه بونِ مغازه ایستاد تا شدت بارون کم بشه
به اطرافش نگاه کرد
مغازه ایی که کنارش بود مغازه گلفروشی بود
بی دلیل لبخندی به لبش نشست
شاید به خاطر یاد آوردی فرد مورد علاقش بود
دارد مغازه شد:سلام..
فرد مغازه دار مرد نسبتا مُسنی بود
به سمت صدا برگشت: سلام پسر..میتونم کمکت کنم؟
پسر لبخندی زد و جواب داد: البته.گل رز میخواستم..دو شاخه گل باشه..یکی سفید و یکی قرمز!
مغازه دار ابرویی بالا انداخت و به سمت گل های رز حرکت کرد: تزیین هم بشه!؟
پسر همینطور که پول های کاغذیش رو از جیبش بیرون می آورد جواب داد: اره ممنون میشم..
مغازه دار بعد از کَندن خار های گل شروع به تزیینش کرد
کاغذ کاهی رو دور گل ها پیچید و روبه پسر سوالی رو مطرح کرد: ربان چه رنگی باشه!؟
پسر پول رو روی میز قرار داد و به شاخه های گل خیره شد: عاا..کَنَفی باشه..!!
بعد از اینکه طناب کنفی دور دسته گل پیچیده شد پسر ادامه داد: یه نامه رو میخوام بهش بچسبونید ممکنه!؟
-البته چرا که نه...
مغازه دار کاغذ کاهی ضخیم تری برداشت و با خودکار به پسر داد: هر چی خواستی بنویس..من میچسبونم
کلمه«متچکرمم» از طرف پسر شنیده شد و خودکار رو به دست گرفت
شروع به نوشتن کرد
خط تحریری و ریزش رو روی کاغذ کشید: از چه عاشقانه ایی بگویم!؟ که وقتی نه دستانت را گرفته ام..نه عطر تنت را حس کرده ام! نه تو را به آغوش کشیدم، نه طمع لب هایت
را چشیده ام. و نه در چشمانت غرق شده ام!!
از کدام کار نکرده ات بگویم عزیز کردهِ من!؟ از کدام خنده ات با من بگویم که هیچوقت رُخ نداده است؟ از کدام لحن دلبرانه ات بگویم که هیچوقت نشنیده ام!؟
از کدام لب های اغواگرت بگویم که هرگز احساساش نکرده ام!؟
زیبا رویِ من، تو برای وجودِ منی! عاشقانه میپرستمت!
(کیم تهیونگ)
متن عاشقانش رو روی کاغذ پیاده کرد و با یه امضا به کارش خاتمه داد
ورق و خودکار رو به سمت فروشنده برد و نفسشو محکم بیرون داد: اینم از متن..
فروشنده بدون گفتن کلامی کاغذ رو روی دسته گل چسبوند و تحویل پسر داد
بعد از خداحافظی از مغازه خارج شد
هوا صاف شده بود و خبری از قطرات بارون نبود
پس میتونست با سرعت بیشتری راه بره تا به مقصدش برسه
ادامه پارت بعد:>
قطره های بارون آروم آروم به موهایِ مشکیِ کوتاهش برخورد میکردن
بدونِ چتر توی خیابون قدم میزد
یه ظاهرش که دقت میشد، انگار دلتنگ شخصیه..
که البته درست به نظر میرسید
دلتنگ کسی بود که حتی بهش نگفته بود دلتنگشه!!
آهسته آهسته خودشو به کنار خیابون رسوند
چند لحظه ای زیر سایه بونِ مغازه ایستاد تا شدت بارون کم بشه
به اطرافش نگاه کرد
مغازه ایی که کنارش بود مغازه گلفروشی بود
بی دلیل لبخندی به لبش نشست
شاید به خاطر یاد آوردی فرد مورد علاقش بود
دارد مغازه شد:سلام..
فرد مغازه دار مرد نسبتا مُسنی بود
به سمت صدا برگشت: سلام پسر..میتونم کمکت کنم؟
پسر لبخندی زد و جواب داد: البته.گل رز میخواستم..دو شاخه گل باشه..یکی سفید و یکی قرمز!
مغازه دار ابرویی بالا انداخت و به سمت گل های رز حرکت کرد: تزیین هم بشه!؟
پسر همینطور که پول های کاغذیش رو از جیبش بیرون می آورد جواب داد: اره ممنون میشم..
مغازه دار بعد از کَندن خار های گل شروع به تزیینش کرد
کاغذ کاهی رو دور گل ها پیچید و روبه پسر سوالی رو مطرح کرد: ربان چه رنگی باشه!؟
پسر پول رو روی میز قرار داد و به شاخه های گل خیره شد: عاا..کَنَفی باشه..!!
بعد از اینکه طناب کنفی دور دسته گل پیچیده شد پسر ادامه داد: یه نامه رو میخوام بهش بچسبونید ممکنه!؟
-البته چرا که نه...
مغازه دار کاغذ کاهی ضخیم تری برداشت و با خودکار به پسر داد: هر چی خواستی بنویس..من میچسبونم
کلمه«متچکرمم» از طرف پسر شنیده شد و خودکار رو به دست گرفت
شروع به نوشتن کرد
خط تحریری و ریزش رو روی کاغذ کشید: از چه عاشقانه ایی بگویم!؟ که وقتی نه دستانت را گرفته ام..نه عطر تنت را حس کرده ام! نه تو را به آغوش کشیدم، نه طمع لب هایت
را چشیده ام. و نه در چشمانت غرق شده ام!!
از کدام کار نکرده ات بگویم عزیز کردهِ من!؟ از کدام خنده ات با من بگویم که هیچوقت رُخ نداده است؟ از کدام لحن دلبرانه ات بگویم که هیچوقت نشنیده ام!؟
از کدام لب های اغواگرت بگویم که هرگز احساساش نکرده ام!؟
زیبا رویِ من، تو برای وجودِ منی! عاشقانه میپرستمت!
(کیم تهیونگ)
متن عاشقانش رو روی کاغذ پیاده کرد و با یه امضا به کارش خاتمه داد
ورق و خودکار رو به سمت فروشنده برد و نفسشو محکم بیرون داد: اینم از متن..
فروشنده بدون گفتن کلامی کاغذ رو روی دسته گل چسبوند و تحویل پسر داد
بعد از خداحافظی از مغازه خارج شد
هوا صاف شده بود و خبری از قطرات بارون نبود
پس میتونست با سرعت بیشتری راه بره تا به مقصدش برسه
ادامه پارت بعد:>
۲۴.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.