«من به آتشکده چشم تو محدود شدم
«من به آتشکده چشم تو محدود شدم
و زدی آتش و من پیرو نمرود شدم»
خرمن زلف تو آتش زده بر جان و دلم
سوخته روح و تنم،هاله ای از دود شدم
شاعرم کرده گل روی تو ای ماه صنم
کهنه سرباز بدم ، های که مفقود شدم
خویشتن کرده فراموش و شدی هر کس من
نیست بودم ز ازل ،با تو ،چه موجود شدم
جان من خسته و فرسوده چو یک برکه خشک
مژده وصل تو آمد صنما رود شدم
آمدی جان و دلم ،مرهم این زخم شدی
صد بشارت به من ای عشق ،که مسعود شدم
و زدی آتش و من پیرو نمرود شدم»
خرمن زلف تو آتش زده بر جان و دلم
سوخته روح و تنم،هاله ای از دود شدم
شاعرم کرده گل روی تو ای ماه صنم
کهنه سرباز بدم ، های که مفقود شدم
خویشتن کرده فراموش و شدی هر کس من
نیست بودم ز ازل ،با تو ،چه موجود شدم
جان من خسته و فرسوده چو یک برکه خشک
مژده وصل تو آمد صنما رود شدم
آمدی جان و دلم ،مرهم این زخم شدی
صد بشارت به من ای عشق ،که مسعود شدم
۲.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳