دختری که در اعماق دریا افتاد...
میگوید:تو هم مثل عروس های قبلی شکست میخوری.
دیگر اژدهایی نیست که مرا نجات دهد،امیدی نیست
رویش را برمی گرداند و میگوید:این شکست،اجتناب ناپذیره،این سرنوشت توست...
سرنوشت من؟
حس غرق شدن،در من از بین می رود.
ولی ابتدا این سرنوشت من نبود...
میگویم:حق با توست. هم زمان با صحبتم، چشمان پسر به سرعت به طرفم بر میگرند.
ادامه میدهم:من شبیه عروس های دیگه هستم.میدونم دوست داشتن یه نفر و انجام هر کاری برای محافظت از اون عشق،به چه معنیه.تو کی هستی که بخوای در مورد سرنوشتم حرف بزنی؟و بخوای بگی شکست میخورم یا موفق میشم؟سرنوشت من توی دستای تو نیست. سرنوشت من به خودم تعلق داره...
پسر مرا نگاه میکند،چین کوچکی در ابرو هایش ایجاد شده است.
و این داستان ادامه دارد...
دیگر اژدهایی نیست که مرا نجات دهد،امیدی نیست
رویش را برمی گرداند و میگوید:این شکست،اجتناب ناپذیره،این سرنوشت توست...
سرنوشت من؟
حس غرق شدن،در من از بین می رود.
ولی ابتدا این سرنوشت من نبود...
میگویم:حق با توست. هم زمان با صحبتم، چشمان پسر به سرعت به طرفم بر میگرند.
ادامه میدهم:من شبیه عروس های دیگه هستم.میدونم دوست داشتن یه نفر و انجام هر کاری برای محافظت از اون عشق،به چه معنیه.تو کی هستی که بخوای در مورد سرنوشتم حرف بزنی؟و بخوای بگی شکست میخورم یا موفق میشم؟سرنوشت من توی دستای تو نیست. سرنوشت من به خودم تعلق داره...
پسر مرا نگاه میکند،چین کوچکی در ابرو هایش ایجاد شده است.
و این داستان ادامه دارد...
۳.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳