عشق ممنوعه part(4)
شیطان: فقط چی
دازای: فققققط
شیطان عصبی میشه و چاقو رو کمی به گردن دازای فشار میده اما اتفاقی نمی افته، دازای سریع به یه وری اشاره میکنه و با تعجب ساختگی میگه
دازای: ههههه اون چیه اونجا نگاش
شیطان هم روشو برمیگردونه سمت جایی که دازای گفته بود و دازایم از حواس پرتیه شیطان رو به روش استفاده میکنه و دست شیطان که چاقو رو زیر گلوش نگه داشته بودو میگیره و به سمت پایین میبره با اون کار شیطان به طرف دازای کشیده میشه و دازایم دست آزادشو میزاره روی نقاب شیطان شکه ی جلوش و با حالت کنجکاوی میگه
دازای: دلم میخواد بدونم چرا قیافتو قایم کردی
و قبل از اینکه شیطان رو به روش ری اکشنی نشون بده نقابو با هیجان از روی صورت شیطان برمیداره، دازای به صورت شکه ی شیطان نگاه میکنه و لبخندش میماسه، اصلا چیزی که فک میکرد نبود، دازای فک میکرد که یا خیلی صورت داغونی داره یا زخمو زیلیه یا صورتش به شکل حیوانیه اما توقع نداشت یه صورت ظریف با چشمای آبیه درخشان و پوست صاف و بولورین و جذاب با لب های قلوه ای به رنگ هولویی ببینه اصلا توقع زیبایی نداشت فقط اون لحظه یه چیز به ذهنش اومد
دازای: تو دختری یا پسر
شیطان رو به روش به خودش اومد و با دست آزادش یه چاقوی دیگه از پشت کمرش بیرون کشید و به سمت دست دازای حرکت داد
شبطان: خفه
اما بر خلاف انتظار چاقو اصلا توی دست دازای فرو نرفت و از روی دستش سر خورد و دست خود شیطان رو زخمی کرد، شیطان چهرش توی هم رفت و دستشو از توی دست دازای شکه بیرون کشید و چاقو رو انداخت و دستشو گرفت
دازای به خودش اومد، واقعا اصلا انتظار به چنین قیافه ای رو نداشت، دستی به سرش کشید
دازای: شوخیت گرفته
دازای به شیطان مقابلش نگاه کرد که داشت با یه چهره ی عصبانی که اصلا از نظر دازای عصبانی نبود و بامزه ی عصبانی بود و با دست خونی ای که خون ریزی میکرد نگاهش میکرد و دندوناشو روی هم میفشورد، دازای اومد به طرف شیطان اما شیطان رفت عقب و تعادلشو از دست داد و افتاد زمین دازای خندش گرفت اما خندشو خورد و رفت و جلوی شیطان که روی زمین افتاده بود سر پا روی زمین نشست و لبخند چشم بسته ای زد
دازای: اوپس ببخشید فک کنم ترسوندمت باور کن قسد حمله ندارم، خودتم میدونی اگه قرار بود بکشمت تا الان کشته بودمت
شیطان تچی زیر لب گفت و روشو چرخوند سمت دیگه ای
شیطان:تچ، عمرا بتونی
دازای نگاهشو به سمت دست خونیه شیطان مقابلش که هر لحظه خون بیشتری ازش روی زمین جاری میشد نگاه کرد
دازای: دستت بدجور آسیب دیده، اگه بخای میتونم درمانش کنم
شیطان: لازم نکرده خ.. خودش خوب.. میشه
دازای: زر نزن بابا اون عمرا حالا حالا ها خوب بشه، تا جایی من فقمیدم قدرت خاصی نداری نه؟
شیطان یه لحظه انگار خالی کرد
دازای: دیدی
ادامه دارد....
دازای: فققققط
شیطان عصبی میشه و چاقو رو کمی به گردن دازای فشار میده اما اتفاقی نمی افته، دازای سریع به یه وری اشاره میکنه و با تعجب ساختگی میگه
دازای: ههههه اون چیه اونجا نگاش
شیطان هم روشو برمیگردونه سمت جایی که دازای گفته بود و دازایم از حواس پرتیه شیطان رو به روش استفاده میکنه و دست شیطان که چاقو رو زیر گلوش نگه داشته بودو میگیره و به سمت پایین میبره با اون کار شیطان به طرف دازای کشیده میشه و دازایم دست آزادشو میزاره روی نقاب شیطان شکه ی جلوش و با حالت کنجکاوی میگه
دازای: دلم میخواد بدونم چرا قیافتو قایم کردی
و قبل از اینکه شیطان رو به روش ری اکشنی نشون بده نقابو با هیجان از روی صورت شیطان برمیداره، دازای به صورت شکه ی شیطان نگاه میکنه و لبخندش میماسه، اصلا چیزی که فک میکرد نبود، دازای فک میکرد که یا خیلی صورت داغونی داره یا زخمو زیلیه یا صورتش به شکل حیوانیه اما توقع نداشت یه صورت ظریف با چشمای آبیه درخشان و پوست صاف و بولورین و جذاب با لب های قلوه ای به رنگ هولویی ببینه اصلا توقع زیبایی نداشت فقط اون لحظه یه چیز به ذهنش اومد
دازای: تو دختری یا پسر
شیطان رو به روش به خودش اومد و با دست آزادش یه چاقوی دیگه از پشت کمرش بیرون کشید و به سمت دست دازای حرکت داد
شبطان: خفه
اما بر خلاف انتظار چاقو اصلا توی دست دازای فرو نرفت و از روی دستش سر خورد و دست خود شیطان رو زخمی کرد، شیطان چهرش توی هم رفت و دستشو از توی دست دازای شکه بیرون کشید و چاقو رو انداخت و دستشو گرفت
دازای به خودش اومد، واقعا اصلا انتظار به چنین قیافه ای رو نداشت، دستی به سرش کشید
دازای: شوخیت گرفته
دازای به شیطان مقابلش نگاه کرد که داشت با یه چهره ی عصبانی که اصلا از نظر دازای عصبانی نبود و بامزه ی عصبانی بود و با دست خونی ای که خون ریزی میکرد نگاهش میکرد و دندوناشو روی هم میفشورد، دازای اومد به طرف شیطان اما شیطان رفت عقب و تعادلشو از دست داد و افتاد زمین دازای خندش گرفت اما خندشو خورد و رفت و جلوی شیطان که روی زمین افتاده بود سر پا روی زمین نشست و لبخند چشم بسته ای زد
دازای: اوپس ببخشید فک کنم ترسوندمت باور کن قسد حمله ندارم، خودتم میدونی اگه قرار بود بکشمت تا الان کشته بودمت
شیطان تچی زیر لب گفت و روشو چرخوند سمت دیگه ای
شیطان:تچ، عمرا بتونی
دازای نگاهشو به سمت دست خونیه شیطان مقابلش که هر لحظه خون بیشتری ازش روی زمین جاری میشد نگاه کرد
دازای: دستت بدجور آسیب دیده، اگه بخای میتونم درمانش کنم
شیطان: لازم نکرده خ.. خودش خوب.. میشه
دازای: زر نزن بابا اون عمرا حالا حالا ها خوب بشه، تا جایی من فقمیدم قدرت خاصی نداری نه؟
شیطان یه لحظه انگار خالی کرد
دازای: دیدی
ادامه دارد....
۴.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.