"پرش زمانی"
"پرش زمانی"
"ات"
از ماشین پیاده شد و اومد سمت منو باز کرد بزور پیاده ام کرد.
+ولم کن یارو
- حوصله ندارم پیاده روی نکن رو مغزم
+خب به من چه من میخوام برم از اینجا بیشور ولم کن
برگشت با عصبانیت تو چشمام زل زد و گفت
-یه کلمه دیگه حرف بزنی...
پریدم وسط حرفش
+چیه چیکار میکنی میزنیم...بیشور لیاقتت همون دختره ی ایکبیریه توهم مثل همونی اصن تو کشیدی به خان...
به اینجا که رسید یه طرف صورتم سوخت.
نگاهش کردم.
+ارع خب حقم داری باید از اونی که دوس داری وقتی بد میگن بزنی.(بغض)
تنه ای بهش زدمو دویدم سمت خونه...در اتاق و محکم بهم کوبیدم و همونجا سر خوردم زمین و پاهامو جمع کردم سرمو گذاشتم روش. بغضم شکست اشکای گرمم صورت مو بارونی کردن.
"شوگا"
به در زدم و گفتم
-لطفا بیا تا باهم صحبت کنیم چاگیا از قصد نبود.
صدایی ازش نشنیدم حرفمو دوباره تکرار کردم.
نشستم پشت در و به صدای گریه اش گوش کردم
بغضم گرفت. به خودم سیلی زدم. زیر لب گفتم
-احمق قرار نبود دستت روش بلند بشه...قرار نبود
گریه ام گرفت نکنه بره و تنهام بزاره. برداشت بدی از کار اون عجوزه (همون جی اه) بکنه.
-ات میخوای بری بخاطر اینکه زدمت؟
جواب نداد.
-ات بهم جواب بده لطفا ازت خواهش میکنم
+تو اصن..هق لیاقت هققق جواب دادن هم نداری هق هق.
-قربونت برم گریه نکن بیا اینجا تا حرف بزنیم باهم.
اصن من لیاقت ندارم باشه فق بیا بیرون.
+نمی..هق خوام هق بیا.هق م.
-یعنی دلت میاد پیشیت گریه کنه و دق بکنه از دوریت ات من نفسام به نفسای تو بنده ترکم نکن لطفن.
"ات"
به حرفاش گوش سپردم. خب اول دلیل کارش رو میپرسم بعد میرم.
از جام بلند شدم و در و آروم باز کردم که شوگا ام تکیه اش رو از در گرفت با این کارم و بلند شد به من نگاه کردم.
تا خواست بغلم. کنه دستمو آوردم بالا و گفتم
"ات"
از ماشین پیاده شد و اومد سمت منو باز کرد بزور پیاده ام کرد.
+ولم کن یارو
- حوصله ندارم پیاده روی نکن رو مغزم
+خب به من چه من میخوام برم از اینجا بیشور ولم کن
برگشت با عصبانیت تو چشمام زل زد و گفت
-یه کلمه دیگه حرف بزنی...
پریدم وسط حرفش
+چیه چیکار میکنی میزنیم...بیشور لیاقتت همون دختره ی ایکبیریه توهم مثل همونی اصن تو کشیدی به خان...
به اینجا که رسید یه طرف صورتم سوخت.
نگاهش کردم.
+ارع خب حقم داری باید از اونی که دوس داری وقتی بد میگن بزنی.(بغض)
تنه ای بهش زدمو دویدم سمت خونه...در اتاق و محکم بهم کوبیدم و همونجا سر خوردم زمین و پاهامو جمع کردم سرمو گذاشتم روش. بغضم شکست اشکای گرمم صورت مو بارونی کردن.
"شوگا"
به در زدم و گفتم
-لطفا بیا تا باهم صحبت کنیم چاگیا از قصد نبود.
صدایی ازش نشنیدم حرفمو دوباره تکرار کردم.
نشستم پشت در و به صدای گریه اش گوش کردم
بغضم گرفت. به خودم سیلی زدم. زیر لب گفتم
-احمق قرار نبود دستت روش بلند بشه...قرار نبود
گریه ام گرفت نکنه بره و تنهام بزاره. برداشت بدی از کار اون عجوزه (همون جی اه) بکنه.
-ات میخوای بری بخاطر اینکه زدمت؟
جواب نداد.
-ات بهم جواب بده لطفا ازت خواهش میکنم
+تو اصن..هق لیاقت هققق جواب دادن هم نداری هق هق.
-قربونت برم گریه نکن بیا اینجا تا حرف بزنیم باهم.
اصن من لیاقت ندارم باشه فق بیا بیرون.
+نمی..هق خوام هق بیا.هق م.
-یعنی دلت میاد پیشیت گریه کنه و دق بکنه از دوریت ات من نفسام به نفسای تو بنده ترکم نکن لطفن.
"ات"
به حرفاش گوش سپردم. خب اول دلیل کارش رو میپرسم بعد میرم.
از جام بلند شدم و در و آروم باز کردم که شوگا ام تکیه اش رو از در گرفت با این کارم و بلند شد به من نگاه کردم.
تا خواست بغلم. کنه دستمو آوردم بالا و گفتم
۱۸.۵k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.