درددل هایمان باهمدیگر:)

امروز یه همچین حالی بودم...
تو کلاس بودم داشتم به حرفای معلم گوش میدادم معلم ادبیات بود
گوش دادم گوش دادم یهو رسید یه جا دوباره همش داشت توضیح می‌داد
منم گفتم من که بلدم پس گوش ندم دیه
تا این دوباره توضیح مییداد من داشتم تو دفترم موهای ران میکشیدم (گیساشش🎀🤌🏻 ولی ناموصن خیلیییی قشنگ شده بودههه🙂🛐) بعد یهو دیدم معلومه بالا سرمه دفترم برداشت برگرو پاره کرد انداخت زباله دفتر گزاشتن جلوم...
برگشت گفت چرا گوش نمیدی؟
دو روز دیگه امتحان بگیرم تو میتونی جواب بدی؟
گفتم آره
گفت عه؟ پس بگو بیا جلو توضیح بده به همه
چیه نمیتونی؟ گوش نمیدی دیگه بعد راست راست پررو میگی آره؟ خجالت بکش من اینجا جونم وقتم میزارم بهتون درس یاد بدم تو میشینی این چرت و پرتارو میکشی؟ همینه دیگه وقتی خانواده به بچه توجه نکنه فرهنگش همین میشه ... *با ی چندتا چیز دیگه که یادم نیست...*
من فقط میخواستم یکی بزنم تو گوشش...
منم به پاهام خیره شده بودم هیچی نمیگفتم... بعد چن دقیقه که زنگ تفریح شد داشتم میرفتم بیرون از کلاس معلمه پشتم اومده بود که بگه من منظوری نداشتم فقط نگران خودتم که آینده چی میشی منم به حرفش گوش نداده نصفه رفتم نزاشتم ادامه بده...
فقط رفتم به صورتم آب زدم و اشکامو پاک کردم.... :)
اینه شعور معلم مدرسه ها:)
اینجوری جلوی همه بچرو کوچیک میکنن:))))))
و اگه بچه گریه کنه بهش میگن مگه ۲ سالته؟خیر سرت شیشمی... یکم بزرگ تر مثل سنت رفتار کن:)))))