هنسفری در گوش میکنم.
هنسفری در گوش میکنم.
عموما آن را زمانی بدست میگرفتم که خواهانِ شنیدن صدایت باشم، اما حال مُهر فراری بر پیشانی و زنجیر زندگانی بر دست و پای من، محصور کرده مرا.
خروار خروار ویرانه بر سرم میریزد؛ حتی نگاهشان هم نمیکنم! شاید اگر جسم مرا بُکشند، حداقل روحم را راحت بگذارند. نامرئی بودن حسیاست که این روزها بسیار با آن روبرو میشوم، هرچه نباشد یه پا نامرئی هستیم برای خودمان! هرچقدر انسان جماعت مرا نبیند، آیینه جماعت بیشتر از پیش به من طعنه میزند و برویم میآورد. یقینا گلایهای نیست، آیینه است دیگر! اصولا ذاتش همین است... خلاف واقع که نمیگوید! انگار مدتیست حالتِ انسانیت را روی "OFF" زدهام و فرورفته ام در غارِ حقیرِ زندگانی؛ هرچند که اینگونه نیست، حداقل در تصوراتِ ملقب به توهماتِ انسانی.
واژهنامهی نثر دیگریست، حیف است برای این متن هدرش دهم. با به کارگیریش انگار میخواستم تاکید کنم که: گوربابای واژهنامه و من و متن، باهم.
پ.ن:
منطقمدارِبیمنطق؛آره؟!
#Aseman
عموما آن را زمانی بدست میگرفتم که خواهانِ شنیدن صدایت باشم، اما حال مُهر فراری بر پیشانی و زنجیر زندگانی بر دست و پای من، محصور کرده مرا.
خروار خروار ویرانه بر سرم میریزد؛ حتی نگاهشان هم نمیکنم! شاید اگر جسم مرا بُکشند، حداقل روحم را راحت بگذارند. نامرئی بودن حسیاست که این روزها بسیار با آن روبرو میشوم، هرچه نباشد یه پا نامرئی هستیم برای خودمان! هرچقدر انسان جماعت مرا نبیند، آیینه جماعت بیشتر از پیش به من طعنه میزند و برویم میآورد. یقینا گلایهای نیست، آیینه است دیگر! اصولا ذاتش همین است... خلاف واقع که نمیگوید! انگار مدتیست حالتِ انسانیت را روی "OFF" زدهام و فرورفته ام در غارِ حقیرِ زندگانی؛ هرچند که اینگونه نیست، حداقل در تصوراتِ ملقب به توهماتِ انسانی.
واژهنامهی نثر دیگریست، حیف است برای این متن هدرش دهم. با به کارگیریش انگار میخواستم تاکید کنم که: گوربابای واژهنامه و من و متن، باهم.
پ.ن:
منطقمدارِبیمنطق؛آره؟!
#Aseman
۳.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۳