٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت64-
[من:آره از این چند ماه هم دشمن دیرینش شدی!]
×:ولی به دلایلی دوستیمون به هم خورد
احتمالا الان کنجکاوی دلیلش چی بوده...
[من:اتفاقا اصلا هم کنجکاو نیستم]
×:دلیلش کارای عجیب غریب این دوستم بود
بیدلیل باهام سرد برخورد میکرد و همیشه میگفت سرم شلوغه
من بهش مشکوک شده بودم پس یکی از روزهایی که بهم گفته بود سرش خیلی شلوغه تعقیبش کردم تا بفهمم چی انقد سرشو شلوغ کرده
میدونی چی دیدم؟!
[من:نه میدونم نه میخوام بدونم]
×:اونم داشت یکی دیگه رو تعقیب میکرد!!
برام جالب بود کیه که داره تعقیبش میکنه و چرا پس چندتا عکس ازش گرفتم تا بفهمم زاویه دیدش سمت کیه
[من:عا احتمالا هم کسی که تعقیب میکرده من بودم]
×:فهمیدم تو بودی و دم به دقیقه حواسش به تو بوده
من:[یه چی بگم ضایع بشه؟!] آخیی چه رمانتیکک
(حالت چهرش شبیه آدمایی بود که سوسک گرفتن سمت کسی و طرف سوسکه رو میگیره بهش میگه کیوت و باهاش بازی میکنه)
[من:جوونن تلاشات بیفایده بوود..
آخ آخ دلم خنک شدد]
من:دیگه حرفی نیست؟!
(هر لحظه از حالت چهرم و رفتارام بیشتر شوکه میشد)
×:(خودشو جمع میکنه)خب...
نمیخوای بدونی دلیلش چی بوده؟!
[من:نوچ نمیخوام
ولی میذارم زرتو بزنی]
(دستامو گذاشتم رو میز و نگاهش کردم به این معنی که گوش میدم)
×:اون زمان دقیق نمیفهمیدم ولی بعد دائم نیم ساعت که میگذشت هی زنگ میزد به کسی و به نظر میومد گزارشتو میده
الانم حدسم اینه که برنامههایی برات داره و میخواد یه بلایی سرت بیاره
[من:صبرکن ببینم...
این مثل حرف سوجین نبود؟!
~ میدونستی میخواد وقتی کامل بهش اعتماد کردی به دربار بفرو... ~
چیز تکراری نگین هجانش از بین میره دیگه عهه-_-]
×:ریکشنی نداری؟!
×:ولی به دلایلی دوستیمون به هم خورد
احتمالا الان کنجکاوی دلیلش چی بوده...
[من:اتفاقا اصلا هم کنجکاو نیستم]
×:دلیلش کارای عجیب غریب این دوستم بود
بیدلیل باهام سرد برخورد میکرد و همیشه میگفت سرم شلوغه
من بهش مشکوک شده بودم پس یکی از روزهایی که بهم گفته بود سرش خیلی شلوغه تعقیبش کردم تا بفهمم چی انقد سرشو شلوغ کرده
میدونی چی دیدم؟!
[من:نه میدونم نه میخوام بدونم]
×:اونم داشت یکی دیگه رو تعقیب میکرد!!
برام جالب بود کیه که داره تعقیبش میکنه و چرا پس چندتا عکس ازش گرفتم تا بفهمم زاویه دیدش سمت کیه
[من:عا احتمالا هم کسی که تعقیب میکرده من بودم]
×:فهمیدم تو بودی و دم به دقیقه حواسش به تو بوده
من:[یه چی بگم ضایع بشه؟!] آخیی چه رمانتیکک
(حالت چهرش شبیه آدمایی بود که سوسک گرفتن سمت کسی و طرف سوسکه رو میگیره بهش میگه کیوت و باهاش بازی میکنه)
[من:جوونن تلاشات بیفایده بوود..
آخ آخ دلم خنک شدد]
من:دیگه حرفی نیست؟!
(هر لحظه از حالت چهرم و رفتارام بیشتر شوکه میشد)
×:(خودشو جمع میکنه)خب...
نمیخوای بدونی دلیلش چی بوده؟!
[من:نوچ نمیخوام
ولی میذارم زرتو بزنی]
(دستامو گذاشتم رو میز و نگاهش کردم به این معنی که گوش میدم)
×:اون زمان دقیق نمیفهمیدم ولی بعد دائم نیم ساعت که میگذشت هی زنگ میزد به کسی و به نظر میومد گزارشتو میده
الانم حدسم اینه که برنامههایی برات داره و میخواد یه بلایی سرت بیاره
[من:صبرکن ببینم...
این مثل حرف سوجین نبود؟!
~ میدونستی میخواد وقتی کامل بهش اعتماد کردی به دربار بفرو... ~
چیز تکراری نگین هجانش از بین میره دیگه عهه-_-]
×:ریکشنی نداری؟!
۹۴۰
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.