زندگی تلخ
p⁶⁰
راوی ..
فلش بک به چند ماه بعد
ته به کره برگشت و
به یه نقشه ای پدر ناتنی جیمین رو کشت
اسناد ملک های جیمین رو به جیمین فرستاد و جیمین صاحب اصلی تمام اموالش شد
جیمین تموم
مسئولیت باند رو
به ته کوک و نامی داد
خودش به کره برنگشت
و ماری با جیمین توی فرانسه چند ماهی بود
جیمین خیلی تلاش کرد تا حال ماری رو خوب کنع
ماری
از جیمین خواست چند وقتی بهش فرصت بدع
چون هر دوی اونا خیلی چیزای سختی رو تو چند سال پشت سر گذاشته بود
حقشون بود که هر دوی اونا استراحتی به خودشون بدن
جیمین واسه ات بیلطی به آمریکا گرفت
ماری وقتی به آمریکا میرفت یه تو خوری تو دلش بود که از جیمین داره باز دور میشه
اون نمیخواست از اون دور بشه فقط میخواست خودشو فکرش رو آروم کنع هر چی نباشه اون همون حسش رو
مثل یک گل رز تو دلش با تمام حساسیتش
بزرگ کرده بود و
هنوزم اون رو تلاش میکرد شاداب نگه داره گر چه که حرف و رفتار هاش در ظاهر بر خلاف همه اینا بود
ولی دل ، دلش مثل دیوونه ها برای بودن لا جیمین می تپید
به زبون نمیآورد ولی خیلی وقت بود که جیمین از طرف ات بخشیده شده بود
ولی به زبون آوردنش سخت بود
میدونست این کارش باعث درد کشیدن جیمین میشع ولی
دست خودش نبود
جنگی بین منطق و احساساتش بود
و ات بازنده این جنگ که
نمیدونست کودوم طرف برندس
پایان فلش بک ..
جیمین واسه دل تنگی که داشت
برای دیدن ات به آمیرکا بلیط گرفت و به آمریکا رفت
ات میدونست که جیمین به دیدنش میره
پس همه چیزش رو کنار گذاشت و خواست تو لحظه اون حالی که توش قرار میگیره تصمیم بگیره
به سمت فرودگاه رفت و تو انتظار موند
برای دیدن جیمین
جیمین از هواپیما بیردن رفت و به سمت داخل فرودگاه قدم برداشت
رفت داخل ات تا جیمین رو دید
لبخندی کنار لبش نشست به سمت جیمین با قدم های بلندی رفت و زود جیمین رو بغل کرد و چشماش رو فشرد
جیمین که این بغل رو میشناخت
محکم تر بغلش کرد
ویو جیمین
اون خیلی وقت بود تو حسرت این بغل بود
اون عاشق این بغل پر حس معشوقه اش بود که کم مونده بود از دستش بده
چقدر خوب شد که اونو دوبارع زندگی به جیمین بخشیده بود
شکر گذارش بود
چون زندگی اون به امید داشتن عشقش ختم میشد
ات از بغل جیمین خواست در بیاد
ج. خواهش میکنم بزار یه کم دیگه اینجوری بمونم
دل تنگ بغلت بودم
دل تنگ حس کردن تپش قلبت سمت راست سینم
ات سرش رو روی شونه جیمین گذاشت و لحظه هایی رو برای عشقش هدیه داد
چرا دروغ اتم خوشش میاومد تو بغلش بمونه
پرش زمانی به ماشین
اون روز به کلی گردش و خنده و شادی گذشت و اون دو تمام حرف های چندین ساله که تو دلشون برای گفتنش مونده بودن رو به هم زدن
خاطرات خوشی که باهم داشتن رو مرور کردن
قول دادن به هم که دیگه هیچ وقت دستای همدیگه رو ول نکنن
راوی ..
فلش بک به چند ماه بعد
ته به کره برگشت و
به یه نقشه ای پدر ناتنی جیمین رو کشت
اسناد ملک های جیمین رو به جیمین فرستاد و جیمین صاحب اصلی تمام اموالش شد
جیمین تموم
مسئولیت باند رو
به ته کوک و نامی داد
خودش به کره برنگشت
و ماری با جیمین توی فرانسه چند ماهی بود
جیمین خیلی تلاش کرد تا حال ماری رو خوب کنع
ماری
از جیمین خواست چند وقتی بهش فرصت بدع
چون هر دوی اونا خیلی چیزای سختی رو تو چند سال پشت سر گذاشته بود
حقشون بود که هر دوی اونا استراحتی به خودشون بدن
جیمین واسه ات بیلطی به آمریکا گرفت
ماری وقتی به آمریکا میرفت یه تو خوری تو دلش بود که از جیمین داره باز دور میشه
اون نمیخواست از اون دور بشه فقط میخواست خودشو فکرش رو آروم کنع هر چی نباشه اون همون حسش رو
مثل یک گل رز تو دلش با تمام حساسیتش
بزرگ کرده بود و
هنوزم اون رو تلاش میکرد شاداب نگه داره گر چه که حرف و رفتار هاش در ظاهر بر خلاف همه اینا بود
ولی دل ، دلش مثل دیوونه ها برای بودن لا جیمین می تپید
به زبون نمیآورد ولی خیلی وقت بود که جیمین از طرف ات بخشیده شده بود
ولی به زبون آوردنش سخت بود
میدونست این کارش باعث درد کشیدن جیمین میشع ولی
دست خودش نبود
جنگی بین منطق و احساساتش بود
و ات بازنده این جنگ که
نمیدونست کودوم طرف برندس
پایان فلش بک ..
جیمین واسه دل تنگی که داشت
برای دیدن ات به آمیرکا بلیط گرفت و به آمریکا رفت
ات میدونست که جیمین به دیدنش میره
پس همه چیزش رو کنار گذاشت و خواست تو لحظه اون حالی که توش قرار میگیره تصمیم بگیره
به سمت فرودگاه رفت و تو انتظار موند
برای دیدن جیمین
جیمین از هواپیما بیردن رفت و به سمت داخل فرودگاه قدم برداشت
رفت داخل ات تا جیمین رو دید
لبخندی کنار لبش نشست به سمت جیمین با قدم های بلندی رفت و زود جیمین رو بغل کرد و چشماش رو فشرد
جیمین که این بغل رو میشناخت
محکم تر بغلش کرد
ویو جیمین
اون خیلی وقت بود تو حسرت این بغل بود
اون عاشق این بغل پر حس معشوقه اش بود که کم مونده بود از دستش بده
چقدر خوب شد که اونو دوبارع زندگی به جیمین بخشیده بود
شکر گذارش بود
چون زندگی اون به امید داشتن عشقش ختم میشد
ات از بغل جیمین خواست در بیاد
ج. خواهش میکنم بزار یه کم دیگه اینجوری بمونم
دل تنگ بغلت بودم
دل تنگ حس کردن تپش قلبت سمت راست سینم
ات سرش رو روی شونه جیمین گذاشت و لحظه هایی رو برای عشقش هدیه داد
چرا دروغ اتم خوشش میاومد تو بغلش بمونه
پرش زمانی به ماشین
اون روز به کلی گردش و خنده و شادی گذشت و اون دو تمام حرف های چندین ساله که تو دلشون برای گفتنش مونده بودن رو به هم زدن
خاطرات خوشی که باهم داشتن رو مرور کردن
قول دادن به هم که دیگه هیچ وقت دستای همدیگه رو ول نکنن
۳۳.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲