گاه آدم، خودِ آدم، عشق است.
گاه آدم، خودِ آدم، عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد، بیآنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده.
شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سُلوچ است و دست های به گِل آلودهی تو که دیواری را سفید می کنند. عشق خودِ مرگان است.
#ادبیات #داستان #رمان #ادبیات_فارسی #عشق #زندگی #کتاب #کتاب_باز #کتاب_بخوانیم
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد، بیآنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده.
شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سُلوچ است و دست های به گِل آلودهی تو که دیواری را سفید می کنند. عشق خودِ مرگان است.
#ادبیات #داستان #رمان #ادبیات_فارسی #عشق #زندگی #کتاب #کتاب_باز #کتاب_بخوانیم
۳.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.