فیک: my mission
فیک: my mission
پارت: 72
.............................................................
عمارت کره شمالی/
جین: کارتمو ببرید کارتون باهاش تموم شد برش گردونید
جیمین:همه بخاطر این مرد خرپول دست بزنید
جین: داداش بخدا مال خودم نیست از سازمانه
جیمین: آخرش از گشنگی میمیریم
جنی: چرت گفتن بسه پاشین به کارا برسیم
جین همراه با جیسو رفتن کوک جیمین و تهیونگ با دخترا رفتن و تنها دایون و کانگ هی مونده بودن دایون احساس بدی داشت نمیدونست چیکار کنه.. کمی رفت جلوتر و جوری که کانگ هی بشنوه با صدای کم و لحن آرومی گفت
دایون: من برات قهوه میارم الان برمیگردم
کانگ هی با تکون دادن سرش به دایون جواب داد و بعد از کمی روی کاناپه نشست کی خبر داشت شایدم کانگ هی دایون رو دوست داشت یا شایدم اون خیلی وقته عشقشو پیداکرده!
چندمین گذشت دایون با دوتا قهوه برگشت روبه روی کانگ هی نشست
دایون: فک کنم فعلا کاری نداریم!
کانگ هی: نه
دایون: خب اگر بهت برنمیخوره میشه چندتا سوال ازت بپرسم!؟
کانگ هی: بپرس اینجوری بیشتر باهم آشنا میشیم دایون شی
دایون: اره خب تو چند سالته ؟!
کانگ هی: فردا تولدمه و ۳۹سالم میشه!
دایون خوشحال شد و توی ذهنش سناریو های قشنگی درست کرد که میره برای کانگ هی کیک میخره و بهش اعتراف میکنه اما با حرف بعدی کانگ هی فهمید که هیچ راهی وجود نداره و این عشق قطعا یک طرفه ست!
کانگ هی: زن و بچه هام فردا میان اینجا اگر مشکلی نیست میشه بیان اینجا ؟!
دایون: خب ..آره..بیارشون
با لکنت جوابشو داد اشک های توی چشمش دیدن رو براش تار کرده بود چون نمیخواست کانگ هی گریه کردنشو ببینه و بنظرش خجالت آور بود با ببخشیدی از جاش بلند شد سمت آشپزخونه رفت اشک هاش بدون وقفه روی صورتش میریختن برای اینکه صدای حق حقاش به گوشه کانگ هی نرسه دستشو جلو دهنش گذاشت.. حس میکرد که دیگه نمیتونه ادامه بده اون دیوونه شده بود جوری که با دیدن کانگ هی حاضر بود جونشو ببخشه تا یبار لمسش کنه و از ته دل بهش بگه دوست دارم! اما بیخبر از اینکه اون مرد زن و بچه داره
......
لیسا: میگم به توچه ها؟! *داد*
جیمین: داد نزن شلمغز*داد*
لیسا: تو خودت چرا داد میزنی؟!*داد*
جنی: خدایا منو محو کن
رزی: منم همراه جنی محو کن
کوک: چتونه ؟!
پارت: 72
.............................................................
عمارت کره شمالی/
جین: کارتمو ببرید کارتون باهاش تموم شد برش گردونید
جیمین:همه بخاطر این مرد خرپول دست بزنید
جین: داداش بخدا مال خودم نیست از سازمانه
جیمین: آخرش از گشنگی میمیریم
جنی: چرت گفتن بسه پاشین به کارا برسیم
جین همراه با جیسو رفتن کوک جیمین و تهیونگ با دخترا رفتن و تنها دایون و کانگ هی مونده بودن دایون احساس بدی داشت نمیدونست چیکار کنه.. کمی رفت جلوتر و جوری که کانگ هی بشنوه با صدای کم و لحن آرومی گفت
دایون: من برات قهوه میارم الان برمیگردم
کانگ هی با تکون دادن سرش به دایون جواب داد و بعد از کمی روی کاناپه نشست کی خبر داشت شایدم کانگ هی دایون رو دوست داشت یا شایدم اون خیلی وقته عشقشو پیداکرده!
چندمین گذشت دایون با دوتا قهوه برگشت روبه روی کانگ هی نشست
دایون: فک کنم فعلا کاری نداریم!
کانگ هی: نه
دایون: خب اگر بهت برنمیخوره میشه چندتا سوال ازت بپرسم!؟
کانگ هی: بپرس اینجوری بیشتر باهم آشنا میشیم دایون شی
دایون: اره خب تو چند سالته ؟!
کانگ هی: فردا تولدمه و ۳۹سالم میشه!
دایون خوشحال شد و توی ذهنش سناریو های قشنگی درست کرد که میره برای کانگ هی کیک میخره و بهش اعتراف میکنه اما با حرف بعدی کانگ هی فهمید که هیچ راهی وجود نداره و این عشق قطعا یک طرفه ست!
کانگ هی: زن و بچه هام فردا میان اینجا اگر مشکلی نیست میشه بیان اینجا ؟!
دایون: خب ..آره..بیارشون
با لکنت جوابشو داد اشک های توی چشمش دیدن رو براش تار کرده بود چون نمیخواست کانگ هی گریه کردنشو ببینه و بنظرش خجالت آور بود با ببخشیدی از جاش بلند شد سمت آشپزخونه رفت اشک هاش بدون وقفه روی صورتش میریختن برای اینکه صدای حق حقاش به گوشه کانگ هی نرسه دستشو جلو دهنش گذاشت.. حس میکرد که دیگه نمیتونه ادامه بده اون دیوونه شده بود جوری که با دیدن کانگ هی حاضر بود جونشو ببخشه تا یبار لمسش کنه و از ته دل بهش بگه دوست دارم! اما بیخبر از اینکه اون مرد زن و بچه داره
......
لیسا: میگم به توچه ها؟! *داد*
جیمین: داد نزن شلمغز*داد*
لیسا: تو خودت چرا داد میزنی؟!*داد*
جنی: خدایا منو محو کن
رزی: منم همراه جنی محو کن
کوک: چتونه ؟!
۶.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.