داستان : دختری آشفته درون قصر🍷💅✨
داستان : دختری آشفته درون قصر🍷💅✨
ژانر : عاشقانه ، روان شناسی ، تخیلی ، جنایی
پارت 1✨
سلام اسم من آریلا هست دختری مو خرمایی، با چشمان مشکی ، .... یه روز یکی از دوستام یه دعوت نامه برام فرستاد که نوشته بود ، امشب فلان ساعت قراره برای یک عروسی به قصری برم که تا الان دور از چشم بقیه بود ، منم لباس مجلسی قرمز رنگم رو پوشیدم👠💅 و آرایش مو و صورت همراه با یک رژلب گیلاسی 💋 تقریبا آماده شده بودم ، قصر نزدیک یه دریاچه بود برام جالب بود ، که یه قصری کنار دریاچه باشه ، وارد قصر شدم ، همه اونجا جمع شدن جشن میگرفتن یه پسر بود قد بلند با موهای مشکی و چشمانی به رنگ اقیانوس ، دماغی کوچیک ، و چند تار مو که ریخته بود روی صورتش ، و کت و شلوار گران قیمت ، وقتی داشتم میرفتم آشپزخونه پسره
داشت با یه دختری حرف میزد ولی دختره انگاری نگران بود ، پسره خوشتیپ نگاه به لباس قرمز رنگ من کرد ، بعد دیدم پیراهنش رو در آورد و با یه چاقو اومد نزدیکم ، اومد نزدیک صورتم چاقو رو گذاشت زیر گلوم و با داد گفت همین الان گورت رو از اینجا گم میکنی میری ، اون دختره داشت گریه میکرد و ترسیده بود ، خودمم خیلی ترسیده بودم ، اومدم بیرون و به دوست تیانا گفتم برادرت داره یه دختری رو اذیت میکنه تیانا وقتی وارد آشپز خانه شد گفت برادرم بودن هیچ دختری آروم نشته داره نوشیدنی میخوره احتمالاً خیالاتی شدی ، اون شب قرار بود بمونم توی قصر و شب بخوابم ، وقت میخواستم بخوابم پسره دستم رو گرفت گفت راستی من یه اسم دارم اسمم آرین هست ، اومد تو اتاق در رو هم قفل کرد منو حل داد رو تخت ، نشست کنارم و دستش رو تو موهام فرو بود بعد من محکم زدم رو دستش اونم عصبانی شد و با دستش منو محکم حل داد رو زمین بعدش رفت ، وقتی نگاه پام کردم خونی شده بود و تیانا با عجله اومد گفت کار آرین بود من گفتم نه بابا من خودم افتادم ، با خودم گفتم انگاری عاشق یه پسری شدم که میخواد قاتل من باشه ، نمیدونم شاید گول ظاهر زیباش رو خوردم ، من ظاهر ساده دارم فکر نکنم بخواد عاشق من بشه ، فردای اون رو.....
ژانر : عاشقانه ، روان شناسی ، تخیلی ، جنایی
پارت 1✨
سلام اسم من آریلا هست دختری مو خرمایی، با چشمان مشکی ، .... یه روز یکی از دوستام یه دعوت نامه برام فرستاد که نوشته بود ، امشب فلان ساعت قراره برای یک عروسی به قصری برم که تا الان دور از چشم بقیه بود ، منم لباس مجلسی قرمز رنگم رو پوشیدم👠💅 و آرایش مو و صورت همراه با یک رژلب گیلاسی 💋 تقریبا آماده شده بودم ، قصر نزدیک یه دریاچه بود برام جالب بود ، که یه قصری کنار دریاچه باشه ، وارد قصر شدم ، همه اونجا جمع شدن جشن میگرفتن یه پسر بود قد بلند با موهای مشکی و چشمانی به رنگ اقیانوس ، دماغی کوچیک ، و چند تار مو که ریخته بود روی صورتش ، و کت و شلوار گران قیمت ، وقتی داشتم میرفتم آشپزخونه پسره
داشت با یه دختری حرف میزد ولی دختره انگاری نگران بود ، پسره خوشتیپ نگاه به لباس قرمز رنگ من کرد ، بعد دیدم پیراهنش رو در آورد و با یه چاقو اومد نزدیکم ، اومد نزدیک صورتم چاقو رو گذاشت زیر گلوم و با داد گفت همین الان گورت رو از اینجا گم میکنی میری ، اون دختره داشت گریه میکرد و ترسیده بود ، خودمم خیلی ترسیده بودم ، اومدم بیرون و به دوست تیانا گفتم برادرت داره یه دختری رو اذیت میکنه تیانا وقتی وارد آشپز خانه شد گفت برادرم بودن هیچ دختری آروم نشته داره نوشیدنی میخوره احتمالاً خیالاتی شدی ، اون شب قرار بود بمونم توی قصر و شب بخوابم ، وقت میخواستم بخوابم پسره دستم رو گرفت گفت راستی من یه اسم دارم اسمم آرین هست ، اومد تو اتاق در رو هم قفل کرد منو حل داد رو تخت ، نشست کنارم و دستش رو تو موهام فرو بود بعد من محکم زدم رو دستش اونم عصبانی شد و با دستش منو محکم حل داد رو زمین بعدش رفت ، وقتی نگاه پام کردم خونی شده بود و تیانا با عجله اومد گفت کار آرین بود من گفتم نه بابا من خودم افتادم ، با خودم گفتم انگاری عاشق یه پسری شدم که میخواد قاتل من باشه ، نمیدونم شاید گول ظاهر زیباش رو خوردم ، من ظاهر ساده دارم فکر نکنم بخواد عاشق من بشه ، فردای اون رو.....
۲۱۰
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.