تقدیر سیاه و سفید پارت آخر
تهیونگ: تو راه گفتم این اتاق رو برامون آماده کنن یه چیز دیگه هم هست
به جایی که اشاره کرد نگاه کرد باورم نمیشه ..همون لباسس که تو ژاپن ازش خوشم میومد
لب زد: میرم بیرون تا راحت لباستو عوض کنی
با ذوق رفتم پوشیدمش خیلی قشنگ بود یکمم ارایش کردم تا تهیونگ در زد
اومد تو و یه زانوشو گذاشت زمین حلقه ای که از اوایل ازدواجمون مونده بود رو دراورد : میخوام بدونم الان خوشگل ترین فرشته روی زمین ،شوهرشو دوست داره؟
با عشق لب زدم : اره دوس داره
انگشترو دستم کرد
بلند شد و همونطور که میبوسیدم روی تخت انداختم با رضایت کامل خودمو بهش سپردم و تو وجودش حل شدم
صبح شده بود چشامو باز کردم، تو بغل گرم تهیونگ احساس ارامش میکردم
غرق خواب بود رفتم جلو و اروم لباشو بوسیدم اول لبخند زد بعد چشاشو باز کرد گفتم: صبحت بخیر
تهیونگ: صبح بخی زندگی من
فق همدیگه رو با عشق نگا میکردیم که سکوتو شکست:از امروز میخوام خوشبخت ترین زن روی زمین بکنمت......دارم به این فکر میکنم که جولیان رو بفرستم یه مدرسه خوب ......دوره کمپ پدرت هم که تموم شد بیارمش شرکت
دستمو روی گونش گذاشتم که کف دستمو بوسه ای زد گفتم:مرسی تهیونگ...حالا بیا بریم صبحونه که خیلی گرسنمه
خندید و روم خیمه زد:صبحونه من اینجاست کجا برم
لباشو بین لبام قرار داد و شرو کردن به مکیدن مزه مزه میکرد و گاز های ریزی میگرفت.
دم گوشم زمزمه کرد:عاشقتم ماه کوچولوی من
از اون روز به بعد معنی واقعی عشق رو تو زندگیم فهمیدم
درسته که تا الان تقدیر روی سیاهشو بهم نشون داد ولی بلاخره نوبت روی سفید هم رسید .......یک سال بعد صاحب یه دوقلوی ناز شدیم
دخترم شبیه تهیونگ بود پسرمم شبیه من ،تهیونگ برام نقش بهترین و عاشق ترین مرد روی زمین داشت
جای زخمامو که میدید بغض میکرد و همه زخمارو میبوسید
زندگی سختی داره ولی فقط باید باور داشته باشی که سختی هات تموم میشن .......هر کسی تقدیری داره و اگه تا الان سیاه بوده منتظر روی سفیدش هم باش ...
سرنوشت منم این شکلی رقم خورده بود یا بهتره بگم این بود تقدیر سیاه و سفید من!
پايان
11/12/1399
9:55
Written by N.Z
به جایی که اشاره کرد نگاه کرد باورم نمیشه ..همون لباسس که تو ژاپن ازش خوشم میومد
لب زد: میرم بیرون تا راحت لباستو عوض کنی
با ذوق رفتم پوشیدمش خیلی قشنگ بود یکمم ارایش کردم تا تهیونگ در زد
اومد تو و یه زانوشو گذاشت زمین حلقه ای که از اوایل ازدواجمون مونده بود رو دراورد : میخوام بدونم الان خوشگل ترین فرشته روی زمین ،شوهرشو دوست داره؟
با عشق لب زدم : اره دوس داره
انگشترو دستم کرد
بلند شد و همونطور که میبوسیدم روی تخت انداختم با رضایت کامل خودمو بهش سپردم و تو وجودش حل شدم
صبح شده بود چشامو باز کردم، تو بغل گرم تهیونگ احساس ارامش میکردم
غرق خواب بود رفتم جلو و اروم لباشو بوسیدم اول لبخند زد بعد چشاشو باز کرد گفتم: صبحت بخیر
تهیونگ: صبح بخی زندگی من
فق همدیگه رو با عشق نگا میکردیم که سکوتو شکست:از امروز میخوام خوشبخت ترین زن روی زمین بکنمت......دارم به این فکر میکنم که جولیان رو بفرستم یه مدرسه خوب ......دوره کمپ پدرت هم که تموم شد بیارمش شرکت
دستمو روی گونش گذاشتم که کف دستمو بوسه ای زد گفتم:مرسی تهیونگ...حالا بیا بریم صبحونه که خیلی گرسنمه
خندید و روم خیمه زد:صبحونه من اینجاست کجا برم
لباشو بین لبام قرار داد و شرو کردن به مکیدن مزه مزه میکرد و گاز های ریزی میگرفت.
دم گوشم زمزمه کرد:عاشقتم ماه کوچولوی من
از اون روز به بعد معنی واقعی عشق رو تو زندگیم فهمیدم
درسته که تا الان تقدیر روی سیاهشو بهم نشون داد ولی بلاخره نوبت روی سفید هم رسید .......یک سال بعد صاحب یه دوقلوی ناز شدیم
دخترم شبیه تهیونگ بود پسرمم شبیه من ،تهیونگ برام نقش بهترین و عاشق ترین مرد روی زمین داشت
جای زخمامو که میدید بغض میکرد و همه زخمارو میبوسید
زندگی سختی داره ولی فقط باید باور داشته باشی که سختی هات تموم میشن .......هر کسی تقدیری داره و اگه تا الان سیاه بوده منتظر روی سفیدش هم باش ...
سرنوشت منم این شکلی رقم خورده بود یا بهتره بگم این بود تقدیر سیاه و سفید من!
پايان
11/12/1399
9:55
Written by N.Z
۱۱۵.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.