حالت چطوره؟!
حالت چطوره؟!
_از فردا بهتره!
قدم زدن در خیابان های شهر نقشجهان، مصادف است با نفس کشیدن در هوای تقریبا بهاریِ پاییز. لعنت به وَرجه وُرجه کردنِ اشک چشم. لامصب جلوی هر نبایدْجایی سریع اعلام آمادگی میکند که خالی شود. اصلا مشکل ما هم همین بود، که سریع مینشستیم بر مسندِ صداقت. اصلا بشین تا برات تعریف کنم، اینجوری که بعدا که از دور میدیدم، فهمیدم اتفاقا موقعیت خوشگلی هم بود؛ اما دیگر رنگی برایم نداشت. آخر بچه که بودم دستمو گذاشتم توی دست زنعموم و باهم رفتیم مغازهی پارچه فروشی. انگار دیوار های مغازه همگی به من خیره شده بودند. با یه نگاه خیلی بد. گاهی در و دیوار و کائنات برایت زار میزنند، اما تو قصد شنیدن نداری که نداری. ماهم خاطر اون شب تا همین چند وقتِ پیش برایمان زنده بود. از اون طرفا که رد میشدم، دلم میلرزید و استرس میگرفتم. اما این آخرین باریه خوب نگاهش کردم. خوبِ خوب. دیگر رنگ قدیم را نداشت، بیشتر رنگ جدید را گرفته بود. سفیدِ رو به خاکستری...
امروز فهمیدم پاییز هم از راه رسیده. برای من ولی اواسط بهار بود که پاییز آمد. همین ویدیو آهنگِ روش، مربوط به اواسط همان فصل است. ما که نفهمیدیم چی شد، اما تا قبل از شهریور ماه، دلم میخواست نامهای ارسال کنم به قلب یک غروب زمستانی؛ با این مضمون که:
«...آخر میدانی عزیز دلم، حکمت سکوت را اگر دریابی، به آغاز بیداری خواهد رسید...»
ولی بعدا فهمیدم زمستون باشه، غروب هم باشه، میخوای خوابِ شباش نباشه؟!
اینقدر دل تو دل شد که میترسم تهش به رودِل ختم بشه. بیخیال! فقط یه کلام میخواستم بگم پاییز خیلی وقته اومده و لاجرم، شب بهاریتون بخیر :)
_از فردا بهتره!
قدم زدن در خیابان های شهر نقشجهان، مصادف است با نفس کشیدن در هوای تقریبا بهاریِ پاییز. لعنت به وَرجه وُرجه کردنِ اشک چشم. لامصب جلوی هر نبایدْجایی سریع اعلام آمادگی میکند که خالی شود. اصلا مشکل ما هم همین بود، که سریع مینشستیم بر مسندِ صداقت. اصلا بشین تا برات تعریف کنم، اینجوری که بعدا که از دور میدیدم، فهمیدم اتفاقا موقعیت خوشگلی هم بود؛ اما دیگر رنگی برایم نداشت. آخر بچه که بودم دستمو گذاشتم توی دست زنعموم و باهم رفتیم مغازهی پارچه فروشی. انگار دیوار های مغازه همگی به من خیره شده بودند. با یه نگاه خیلی بد. گاهی در و دیوار و کائنات برایت زار میزنند، اما تو قصد شنیدن نداری که نداری. ماهم خاطر اون شب تا همین چند وقتِ پیش برایمان زنده بود. از اون طرفا که رد میشدم، دلم میلرزید و استرس میگرفتم. اما این آخرین باریه خوب نگاهش کردم. خوبِ خوب. دیگر رنگ قدیم را نداشت، بیشتر رنگ جدید را گرفته بود. سفیدِ رو به خاکستری...
امروز فهمیدم پاییز هم از راه رسیده. برای من ولی اواسط بهار بود که پاییز آمد. همین ویدیو آهنگِ روش، مربوط به اواسط همان فصل است. ما که نفهمیدیم چی شد، اما تا قبل از شهریور ماه، دلم میخواست نامهای ارسال کنم به قلب یک غروب زمستانی؛ با این مضمون که:
«...آخر میدانی عزیز دلم، حکمت سکوت را اگر دریابی، به آغاز بیداری خواهد رسید...»
ولی بعدا فهمیدم زمستون باشه، غروب هم باشه، میخوای خوابِ شباش نباشه؟!
اینقدر دل تو دل شد که میترسم تهش به رودِل ختم بشه. بیخیال! فقط یه کلام میخواستم بگم پاییز خیلی وقته اومده و لاجرم، شب بهاریتون بخیر :)
۱۷.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۳