تا حالا پرنده داشتی حبیب؟ می گن از هر طرف رهاش کنی برمیگر
تا حالا پرنده داشتی حبیب؟ میگن از هر طرف رهاش کنی برمیگرده به لونه و آشیونهی خودش، حبیب فکر کنم منم پرنده بودم. از هر طرف رهام میکردی برمیگشتم پیش اون! با این تفاوت که هر دفعه خونهی آبادم رو ویرون تر از دفعهی قبل میدیدم. پرنده ها هم عجیبن.
حبیب گفته بودم بهت؟ پرنده ها رو خیلی دوست داشت. هر وقت دیدمش داشت آب و دون میداد به چهار تا مرغ و خروس تو حیاط... اما اون هیچوقت منو نمیدید. باورت میشه به مرغ و خروسا هم حسودیم میشد؟ حتی اونا رو هم از من بیشتر دوست داشت. ی دقیقه غذاشون رو عقب جلو نمیکرد مبادا مخلوقات بیزبون خدا گشنه بمونن و انتظار بکشن اما منو چی؟ هیچی. ساعت ها منتظر میذاشت بدون اینکه با خودش بگه این بنده ی زبون دار خدا زبون نداره بگه من گشنه ی نیم نگاه از سمت تو اَم منو نگاهم کن. اصلا من نمیگفتم خودشم نباید میفهمید؟ ادم اینقدر نفهم؟
دلم براش تنگ شده. دلم قد دل قناریها براش تنگ شده حبیب. آسمون من همیشه خالیه حبیب، نه ابری، نه ستاره ای، نه ماهی... دلتنگی تاریکه، غمناکه. زندان نیست اما راهی هم به بیرون نداره ... ی چیزی از درون آدم همه چیز رو کنترل میکنه. همه چیز دوره! ماه دوره. خوشبختی دوره، آغوش و نوازش دوره اونم دوره اما از همه دور تره! ولی غم و دلتنگیش نه. اینجان! نشستن ور دل خودمو قصه های هزار و یک شب نقل میکنن و کیف دنیا رو میبرن! مثه بچه های سریش فامیل هر چی بیشتر از خودم جدا شون میکنم و میفرستمشون پی نخود سیاه بیشتر میان جلو و میگن عمو ی بوس میدی؟ بیشتر رو مخم راه میرن! اون اونقدر از من دور هست که هر چی منو غمگین میکنه بهم نزدیک باشه. کاش بود و خودش میشد همبازی غم و دلتنگی و... اما نیست. نیست و منِ بیحوصله رو چه به این کار ها؟ من فقط میتونم بسوزم و بسازم تا روزی که خودش بیاد و اینا رو از من جدا کنه حبیب. کاش بود حبیب ، کاش بود ...
یاردآ-
تاریخ؟ نمیخواد.
#بادبافشون
حبیب گفته بودم بهت؟ پرنده ها رو خیلی دوست داشت. هر وقت دیدمش داشت آب و دون میداد به چهار تا مرغ و خروس تو حیاط... اما اون هیچوقت منو نمیدید. باورت میشه به مرغ و خروسا هم حسودیم میشد؟ حتی اونا رو هم از من بیشتر دوست داشت. ی دقیقه غذاشون رو عقب جلو نمیکرد مبادا مخلوقات بیزبون خدا گشنه بمونن و انتظار بکشن اما منو چی؟ هیچی. ساعت ها منتظر میذاشت بدون اینکه با خودش بگه این بنده ی زبون دار خدا زبون نداره بگه من گشنه ی نیم نگاه از سمت تو اَم منو نگاهم کن. اصلا من نمیگفتم خودشم نباید میفهمید؟ ادم اینقدر نفهم؟
دلم براش تنگ شده. دلم قد دل قناریها براش تنگ شده حبیب. آسمون من همیشه خالیه حبیب، نه ابری، نه ستاره ای، نه ماهی... دلتنگی تاریکه، غمناکه. زندان نیست اما راهی هم به بیرون نداره ... ی چیزی از درون آدم همه چیز رو کنترل میکنه. همه چیز دوره! ماه دوره. خوشبختی دوره، آغوش و نوازش دوره اونم دوره اما از همه دور تره! ولی غم و دلتنگیش نه. اینجان! نشستن ور دل خودمو قصه های هزار و یک شب نقل میکنن و کیف دنیا رو میبرن! مثه بچه های سریش فامیل هر چی بیشتر از خودم جدا شون میکنم و میفرستمشون پی نخود سیاه بیشتر میان جلو و میگن عمو ی بوس میدی؟ بیشتر رو مخم راه میرن! اون اونقدر از من دور هست که هر چی منو غمگین میکنه بهم نزدیک باشه. کاش بود و خودش میشد همبازی غم و دلتنگی و... اما نیست. نیست و منِ بیحوصله رو چه به این کار ها؟ من فقط میتونم بسوزم و بسازم تا روزی که خودش بیاد و اینا رو از من جدا کنه حبیب. کاش بود حبیب ، کاش بود ...
یاردآ-
تاریخ؟ نمیخواد.
#بادبافشون
۲۸.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲