پارت دوم
گوشیم زنگ خورد و از توی جیبم دراوردم
- عه جونگکوک عه.
+ جواب بده خب...
- کوکی.
& سلام آپا!
-اهم خوبه اون حال راهنماییمون بود کوک!
& ولی دلم برای اون موقع تنگ میشه خب جیمین.
- منم همینطور..اگه بدونی دلم چقدر برات تنگ شده.
& یه خبر عالی دارم.....منو لیسا و تهیونگ و نامجون با خانواده هامون حرف زدیم....قرار شد سال دیگه توی مدرسه شما باشیم.
- واقعا!؟
با هیجان و داد گفتم...
& اره...جیمین بالاخره....دوباره برمیگردم به سال های گذشته تازه با عضو افتخاری...
- منظورت هیونگه؟
& دقیقا خودشو میگم!
- هنوز دست از اذیت کردن من بر نداشتی؟
& نه فقط برنداشتم بلکه بیام اونجا با حضور خودش اذیتت میکنم...
- کوک!
& گوه خوردم...جیمین مراقب خودت باش من برم...لیسا به زور از خانوادش اجازه گرفته که با بچه ها بریم بیرون....جای تو خالیه...
- خانوادمو میشناسی که...همین که بعد از مدرسه میریم با هیونگ غذا میخوریم خیلیه.
& اره جیمین میدونم....حالا ولش کن...من رفتم باییی
- خدافظ عشق هیونگ.
تماس رو قطع کردم...
+ هنوزم مثل چندسال پیش با همه مثل بوی فرندت رفتار میکنیا.
- این نشون دهنده علاقمه میدونی که این فقط مخصوص تو و جونگکوک و لیلی عه بیشتر....
+ وای اون موقع که تعریف میکردی نامجون تورو با لیلی شیپ میکرد وای...
- میخواستیم بریم سر کلاس که امتحان بدیم به. خب دست همو گرفته بودیم...نامجون اینطوری بود که میدونم یه چیزی بین شماست ولی میگید نیست. بعد منو لیسا اینطوری بودیم که وات د هللل ؟؟ چی میگی بابا اون اصلا خودش روی جیسو کراشه...
+ وای خیلی خوب بود
و خنده ی بلندی کرد....
+ خب وقتشه جدا بشیم...
- مراقب خودت باش هیونگ.
+ توهم همینطور جیمین...دوست دارم...
اوه نه من عاشقتم هیونگ...
- منم همینطور..
و بغلش کردم و رفت...
- عه جونگکوک عه.
+ جواب بده خب...
- کوکی.
& سلام آپا!
-اهم خوبه اون حال راهنماییمون بود کوک!
& ولی دلم برای اون موقع تنگ میشه خب جیمین.
- منم همینطور..اگه بدونی دلم چقدر برات تنگ شده.
& یه خبر عالی دارم.....منو لیسا و تهیونگ و نامجون با خانواده هامون حرف زدیم....قرار شد سال دیگه توی مدرسه شما باشیم.
- واقعا!؟
با هیجان و داد گفتم...
& اره...جیمین بالاخره....دوباره برمیگردم به سال های گذشته تازه با عضو افتخاری...
- منظورت هیونگه؟
& دقیقا خودشو میگم!
- هنوز دست از اذیت کردن من بر نداشتی؟
& نه فقط برنداشتم بلکه بیام اونجا با حضور خودش اذیتت میکنم...
- کوک!
& گوه خوردم...جیمین مراقب خودت باش من برم...لیسا به زور از خانوادش اجازه گرفته که با بچه ها بریم بیرون....جای تو خالیه...
- خانوادمو میشناسی که...همین که بعد از مدرسه میریم با هیونگ غذا میخوریم خیلیه.
& اره جیمین میدونم....حالا ولش کن...من رفتم باییی
- خدافظ عشق هیونگ.
تماس رو قطع کردم...
+ هنوزم مثل چندسال پیش با همه مثل بوی فرندت رفتار میکنیا.
- این نشون دهنده علاقمه میدونی که این فقط مخصوص تو و جونگکوک و لیلی عه بیشتر....
+ وای اون موقع که تعریف میکردی نامجون تورو با لیلی شیپ میکرد وای...
- میخواستیم بریم سر کلاس که امتحان بدیم به. خب دست همو گرفته بودیم...نامجون اینطوری بود که میدونم یه چیزی بین شماست ولی میگید نیست. بعد منو لیسا اینطوری بودیم که وات د هللل ؟؟ چی میگی بابا اون اصلا خودش روی جیسو کراشه...
+ وای خیلی خوب بود
و خنده ی بلندی کرد....
+ خب وقتشه جدا بشیم...
- مراقب خودت باش هیونگ.
+ توهم همینطور جیمین...دوست دارم...
اوه نه من عاشقتم هیونگ...
- منم همینطور..
و بغلش کردم و رفت...
۱.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.