میدونی حبیب میخواستم خون بشه تو رگام ، عشق بشه تو قلبم ،
میدونی حبیب میخواستم خون بشه تو رگام ، عشق بشه تو قلبم ، نفس بشه تو ریه هام، خیال خوش بشه تو مغزم روح بشه تو تنم اما چی شد؟ درد شد به قلبم ، بختک شد روی ریه هام ، کابوس شد توی مغزم ، زخم شد به روحم... نشد حبیب نشد که بشه اونی که باید بشه. نشد حبیب نشد ...
شبا تا صبح به یادی که یادش نیست بیدارم روزا تا شب باهاش زندگی میکنم. اون دو سه ساعتی هم که احیانا بخوابم دستاشو میگیرم تو دستم تا بلکه یکم گرم شم، یکم یخ تنم وا بره ... اون هست، بخدا هست ... توهم نیست! اون هست، عطرش میپیچه تو اتاق صدام میزنه برمیگردم سمت صدا خودشو نمیبینم ولی بوی عطرش هست.
وای حبیب گفتم صدا... آخ امون از صداش! اینقدر دلتنگ صداشم که دلم میخواد زنگ بزنم بهش اون فقط حرف بزنه من فقط گوش بدم. اصلا هیچی نگه. حرف نزنه... صدای نفساش رو بشنوم کافیه، بخدا راضیم. زنگ میزنم بهش خاموشه. ای لال بمیره این آپارتچی پشت تلفن که میگه " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا بعدا تماس بگیرید" کدوم بعدا حبیب؟ بعدا که من مردم، بعدا که من خوراک مور و مار و ملخ شدم که... کدوم بعدا حبیب؟ بعدا هم وجود داره مگه؟ همه ی بعدا های من با رفتنش نابود شد ، دود شد رفت هوا.. از کدوم بعد حرف میزنن اینا؟
حبیب نکنه فراموشم کرده؟ نکنه راستی راستی رفته؟ حبیب نکنه دوسم نداره؟ پرسیدم یعنی دوسم نداشت؟ گفت ناراحت نشو ولی نه نداشت. گفت تو نبودی واسش ، قبول کن نبودی! تو شاهدی بودی حبیب تو بودی شاهد بودی دیدی من چطوری همه جوره از همه چی گذشتم که اون باشه. حبیب اون دوسم داشت. دوسم داشت چون میخندید. واقعی میخندید. اون چشای ذغالی رنگ و خوشگلش هم میخندید. اصلا خودت که دیدی چطور میخندید تعریف کن، بگو، بذار قند تو دلم آب شه واسه خنده هاش...
اصلا اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی؟ مرض که نداشت، داشت حبیب؟ ولی من دوسش داشتم. اندازه ی مویرگ های قرمز تو چشاش دوسش داشتم. حبیب کاش بود، اگر بود الان اینجا نبودم. منم مثه جوونای هم سن و سالم بجای نشستن رو این تخت روی نیمکت پارک مینشستم و قد و بالای رعنای یار رو تماشا میکردم و واسش چهار قل میخوندم فوت میکردم به صورتش!
چیه این دلتنگی حبیب؟ دوا و درمونم که نداره. آدم قبرش تنگ شه ، دنیاش تنگ شه ، کفش مورد علاقه اش تنگ شه ، لباسش تنگ شه ولی دلش تنگ نشه. حبیب دل زبون نفهم ترین جای بدنه. تو میدونی کجاست این دل؟ سمت راسته یا چپ؟ بالا یا پایین؟ کجاست که وقتی درد میگیره کل بدنت شروع میکنه به کز کز کردن؟ به سوختن؟ جنسش از چیه؟ نفت؟ چیه که اینقدر خوب میسوزه؟ چوپ؟ نمیدونم. هر چی هست سنگ نیست، سنگ به این خوبی نمیسوزه...
اصلا تو چه دکتری هستی که بجای تجویز کردن چار تا مسکن و ارام بخش نمیای دل منو در بیاری بندازی جلو سگ تا زودتر خوب شم؟ اگر اینکارو کنی هم ی سگ رو از گشنگی نجات دادی هم منو از این همه دل درد. نه؛ نه ولش کن! خدا رو خوش نمیاد واسه خاطر خوب شدن حال من حال ی سگ رو بد کنیم، آخه میدونی حبیب؟ اگر دل منو بندازن جلو سگ یا بخاطر بوی تعفن آدمایی که توش مردن لب بهش نمیزنه یا از درد زیاد دلم خودش دل درد میگیره میمیره. پس بیا همون آرامبخش رو بزن، فقط میگم نمیشه این دوز مورفین رو یکم ببری بالاتر؟ اونقدری که فردا تو بغل خدا چشم باز کنم و با خدا صبحونه بزنیم به رگ؟ میخوام باهاش درد و دل کنم. مثه تو، مثه تو که باهات درد و دل میکنم میخوام با خدا هم درد و دل کنم. میشه حبیب؟ زیادش میکنی؟ ...
یاردآ-
۵ فروردین ۰۲ نوشته شد | ۶ فروردین ۰۲ پست شد | ۰۳:۳۰
#بادبافشون
شبا تا صبح به یادی که یادش نیست بیدارم روزا تا شب باهاش زندگی میکنم. اون دو سه ساعتی هم که احیانا بخوابم دستاشو میگیرم تو دستم تا بلکه یکم گرم شم، یکم یخ تنم وا بره ... اون هست، بخدا هست ... توهم نیست! اون هست، عطرش میپیچه تو اتاق صدام میزنه برمیگردم سمت صدا خودشو نمیبینم ولی بوی عطرش هست.
وای حبیب گفتم صدا... آخ امون از صداش! اینقدر دلتنگ صداشم که دلم میخواد زنگ بزنم بهش اون فقط حرف بزنه من فقط گوش بدم. اصلا هیچی نگه. حرف نزنه... صدای نفساش رو بشنوم کافیه، بخدا راضیم. زنگ میزنم بهش خاموشه. ای لال بمیره این آپارتچی پشت تلفن که میگه " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا بعدا تماس بگیرید" کدوم بعدا حبیب؟ بعدا که من مردم، بعدا که من خوراک مور و مار و ملخ شدم که... کدوم بعدا حبیب؟ بعدا هم وجود داره مگه؟ همه ی بعدا های من با رفتنش نابود شد ، دود شد رفت هوا.. از کدوم بعد حرف میزنن اینا؟
حبیب نکنه فراموشم کرده؟ نکنه راستی راستی رفته؟ حبیب نکنه دوسم نداره؟ پرسیدم یعنی دوسم نداشت؟ گفت ناراحت نشو ولی نه نداشت. گفت تو نبودی واسش ، قبول کن نبودی! تو شاهدی بودی حبیب تو بودی شاهد بودی دیدی من چطوری همه جوره از همه چی گذشتم که اون باشه. حبیب اون دوسم داشت. دوسم داشت چون میخندید. واقعی میخندید. اون چشای ذغالی رنگ و خوشگلش هم میخندید. اصلا خودت که دیدی چطور میخندید تعریف کن، بگو، بذار قند تو دلم آب شه واسه خنده هاش...
اصلا اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی؟ مرض که نداشت، داشت حبیب؟ ولی من دوسش داشتم. اندازه ی مویرگ های قرمز تو چشاش دوسش داشتم. حبیب کاش بود، اگر بود الان اینجا نبودم. منم مثه جوونای هم سن و سالم بجای نشستن رو این تخت روی نیمکت پارک مینشستم و قد و بالای رعنای یار رو تماشا میکردم و واسش چهار قل میخوندم فوت میکردم به صورتش!
چیه این دلتنگی حبیب؟ دوا و درمونم که نداره. آدم قبرش تنگ شه ، دنیاش تنگ شه ، کفش مورد علاقه اش تنگ شه ، لباسش تنگ شه ولی دلش تنگ نشه. حبیب دل زبون نفهم ترین جای بدنه. تو میدونی کجاست این دل؟ سمت راسته یا چپ؟ بالا یا پایین؟ کجاست که وقتی درد میگیره کل بدنت شروع میکنه به کز کز کردن؟ به سوختن؟ جنسش از چیه؟ نفت؟ چیه که اینقدر خوب میسوزه؟ چوپ؟ نمیدونم. هر چی هست سنگ نیست، سنگ به این خوبی نمیسوزه...
اصلا تو چه دکتری هستی که بجای تجویز کردن چار تا مسکن و ارام بخش نمیای دل منو در بیاری بندازی جلو سگ تا زودتر خوب شم؟ اگر اینکارو کنی هم ی سگ رو از گشنگی نجات دادی هم منو از این همه دل درد. نه؛ نه ولش کن! خدا رو خوش نمیاد واسه خاطر خوب شدن حال من حال ی سگ رو بد کنیم، آخه میدونی حبیب؟ اگر دل منو بندازن جلو سگ یا بخاطر بوی تعفن آدمایی که توش مردن لب بهش نمیزنه یا از درد زیاد دلم خودش دل درد میگیره میمیره. پس بیا همون آرامبخش رو بزن، فقط میگم نمیشه این دوز مورفین رو یکم ببری بالاتر؟ اونقدری که فردا تو بغل خدا چشم باز کنم و با خدا صبحونه بزنیم به رگ؟ میخوام باهاش درد و دل کنم. مثه تو، مثه تو که باهات درد و دل میکنم میخوام با خدا هم درد و دل کنم. میشه حبیب؟ زیادش میکنی؟ ...
یاردآ-
۵ فروردین ۰۲ نوشته شد | ۶ فروردین ۰۲ پست شد | ۰۳:۳۰
#بادبافشون
۴۲.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲