پارت۱۴
رها:ارسلان میترسم
ارسلان:عشقم منکه دستتو گرفتم
رها:نه بغل میخوام
ارسلان:آخه دستم تو دست دیانا بود )..
نمیتونستم ولش کنم ت و این فکر بودم که وایساد دیانا دستمو ول کرد
ارسلان:عشقم چشاتو وا کن
رها:چشمامو باز کردم که وایساده بود
سرم گیج میرفت ارسلانو بعل کردم منو پیاده کرد
داشتم از پله ها میرفتم پایین که افتادم
دیانا:داشت میفتاد رو سورتش منم بدو گرفتمش
خوبی رها
رها:ممنون دیانا جونمو نجات دادی
دیانا:اینچه حرفیه
ارسلان:چیشده رها خوبی
رها:آره همچین مدیونه دیانام
دیانا:نه بابا داشتی میفتادیمنمگرفتمت
نیکا:خوبین خوش گذشت
متین هم آمد
متین:های
دیانا :از شدت دلتنگی متینو بغل کردم
متین:دیانا پرید بغلم
دیانا خوبی سرت به جایی خورد
دیانا:نه؟
متین:مهربون شدی یهو
دیانا:اوف متین عصبیم نکن دیگه
متین:باشه حالت بد نشه یه بیرون آمدنم زهرمارمون کنی
نیکا:اا با آبجی من درست صحبت کنا
متین:آخه کوچولو
ارسلان:اا آبجی من به این خانمی
متین:آره آره معلومه
نیکا:با متین قهرم من
متین:ای جان ؛پشمک نمیخای؟
نیکا:نه من باهات قهرم
متین:خب چکار کنم؟
نیکا:خب امممم(درحال فک کردن)
اها میتونیم منو دیانا و عسلو ببریم بستنی فروشی
ارسلان:ماچی
نیکا:دوتا عشق با چندتا سنیگل باهم نمیسازن خدافص
متین:صب کن صب کن منم رل دارم
نیکا:کوش کوش
دیانا:بوبوش
نیکاهه رل تو مجازیه😅
متین:ولی عاشقشم
نیکا:متیننننن بریم دیگه
متین:باشه بریم،اصن قهر میموندی
نیکا:غر نزن یه بستنی ها
عسل:آقا متین مارو دیدن
متین:اا سلام عسل خانم کوچولو نمیزاره یه کلمه حرف بزنیم
ارسلان:عشقم منکه دستتو گرفتم
رها:نه بغل میخوام
ارسلان:آخه دستم تو دست دیانا بود )..
نمیتونستم ولش کنم ت و این فکر بودم که وایساد دیانا دستمو ول کرد
ارسلان:عشقم چشاتو وا کن
رها:چشمامو باز کردم که وایساده بود
سرم گیج میرفت ارسلانو بعل کردم منو پیاده کرد
داشتم از پله ها میرفتم پایین که افتادم
دیانا:داشت میفتاد رو سورتش منم بدو گرفتمش
خوبی رها
رها:ممنون دیانا جونمو نجات دادی
دیانا:اینچه حرفیه
ارسلان:چیشده رها خوبی
رها:آره همچین مدیونه دیانام
دیانا:نه بابا داشتی میفتادیمنمگرفتمت
نیکا:خوبین خوش گذشت
متین هم آمد
متین:های
دیانا :از شدت دلتنگی متینو بغل کردم
متین:دیانا پرید بغلم
دیانا خوبی سرت به جایی خورد
دیانا:نه؟
متین:مهربون شدی یهو
دیانا:اوف متین عصبیم نکن دیگه
متین:باشه حالت بد نشه یه بیرون آمدنم زهرمارمون کنی
نیکا:اا با آبجی من درست صحبت کنا
متین:آخه کوچولو
ارسلان:اا آبجی من به این خانمی
متین:آره آره معلومه
نیکا:با متین قهرم من
متین:ای جان ؛پشمک نمیخای؟
نیکا:نه من باهات قهرم
متین:خب چکار کنم؟
نیکا:خب امممم(درحال فک کردن)
اها میتونیم منو دیانا و عسلو ببریم بستنی فروشی
ارسلان:ماچی
نیکا:دوتا عشق با چندتا سنیگل باهم نمیسازن خدافص
متین:صب کن صب کن منم رل دارم
نیکا:کوش کوش
دیانا:بوبوش
نیکاهه رل تو مجازیه😅
متین:ولی عاشقشم
نیکا:متیننننن بریم دیگه
متین:باشه بریم،اصن قهر میموندی
نیکا:غر نزن یه بستنی ها
عسل:آقا متین مارو دیدن
متین:اا سلام عسل خانم کوچولو نمیزاره یه کلمه حرف بزنیم
۱۵.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.