افسون شده p5
با قدم های آروم رفتم سمت اتاقم و در رو بستم روی تخت نشستم و به آینه روبه رو چشم دوختم چشمامو باز و بسته کردم و به کمد لباس نزدیک شدم یه هودی مشکی و شلوار جین خاکستری برداشتم و پوشیدم شونه رو توی دستم گرفتم و روی موهای سیاه بلندم کشیدم و از اتاق رفتم بیرون ________________________________ شونه ای روی موهای طلایی رنگم کشیدم و به آینه خیره شدم من واقعا کی هستم؟! چشمام رو با درد روی هم گذاشتم { صدای بوق ماشین فضا رو پر کرد همه چیز دور سرم می چرخید مثل اینکه توی هوا معلق بودم!} چشمام رو باز کردم باز اون صحنه، اون تصادف!! چرا هنوز توی ذهنم باقی مونده؟ با قدم های آروم به کمدی بزرگ نزدیک شدم بهش میخورد کمد لباس باشه در کمد رو باز کردم و یه بلوز سفید دکمه دار و شلوار سیاه برداشتم و پوشیدم به آینه نزدیک شدم که گردنبندی نقره ای به شکل UD کنار آینه توجهم رو جلب کرد برش داشتم و گردنبند رو روی گردنم بستم و به در نزدیک شدم برگشتم و نگاهی به اتاق انداختم و پوزخندی زدم و در اتاق رو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون نگاهم به چهره ی نگران نارسیسا خانم افتادنارسیسا : حاضر شدی؟ مهمون ها کمی دیگه میرسن دراکو : نارسیسا خانم؟ نارسیسا : چشمام رو با درد روی هم گذاشتم و سعی کردم لبخندی بزنم تو چشماش خیره شدم جانم؟ دراکو : معنی اسم دراکو اژدهاست؟! نارسیسا : آره...اژدها! دراکو : این مهمون ها احیانا ..اون دختری که توی بیمارستان بود همراهشون نیست؟ لوسیوس : دقیقا همون خانواده هستن واسه چی؟ دراکو : احساس خوبی به اون دختر ندارم! لوسیوس : بهتره مراقب رفتارت باشی دراکو : از پله ها پایین رفتم که صدای زنگ خونه توی گوشم پیچید نگاهم سمت در کشیده شد خدمتکاری که نارسیسا خانم گلوری صداش میکرد رفت سمت در و در رو باز کرد یه خانم با موهای سیاه کوتاه و کنارش یه مرد قد بلند با موهای قهوه ای وارد شد به هر دو دست دادم که پشت سرشون نگاهم به دختری افتاد! دختری با موهای سیاه بلند و چشمای سیاه! همون دختر که واسم یه غریبه ی آشناست! اورانوس : نگاهم به دراکو افتاد چهرش هنوز رنگ پریده بود بهش نزدیک شدم و با صدایی آروم گفتم سلام...تو چشمام خیره شد و زیر لب با لحنی بسیار خونسرد سلام کرد و از کنارم رد شد نگاهم به گردنبند روی گردنش افتاد { اینم کادوی من واسه شاهزاده ی یخی دراکو تک خنده ای کرد و گردنبند رو از دستم گرفت و با لحن مهربونش گفت : تا ابد نگهش میدارم!} لبخندی تلخ روی لبم نقش بست روی مبل روبه روش نشستم
۱۵.۸k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.