حرف دلم p/2
دوستش دارم ، با تموم چیزی که داره دوستش دارم ، میخوام تو چشماش غرق بشم ، میخوام با لبخنداش غش کنم ، میخوام بغلشو تو دستام حس کنم ، میخوام بوی تنشو حس کنم ، میخوام فریاد بکشم که چقدر دوستش دارم ، میخوام تو چشماش نگاه کنم بگم عاشقتم ، میخوام که...مال خودم بشه ، میخوام عاشقم بشه ، میخوام بهش بگم دوستش دارم اما افکارم اجازه نمیده ، قلبم فقط صداش میزنه ، چشمام ازش اونور تر نمیره ، من میخوامش و میخوامش و میخوامش ، انقدر میخوامش که دلم میخواد تو بغلم نگهش دارم که جایی نره ، ازم دور نشه ، دلم میخواد یک بار هم که شده بهم توجه کنه....دلم نمیخواد خودمو سرزنش کنم که کافی نیستم و نمیتونه دوستم داشته باشه ، قلبم...درد میگیره وقتی بهم توجه نمیکنه ، بهم لبخند نمیزنه ، باهام حرف نمیزنه....من اهل عاشقی نبودم ، تازه فراری بودم....اما....اون واقعا وصف نشدنیه ، میخوام دور بشم ازش اما قلبم زیادی سادس....دستامو میگیره و با کلی اشک یا ذوق التماسم میکنه که کنارش باشه ، و من با کلی ناراحتی میگم نمیتونم ، چرا؟ چون .... میترسم ازم بدش بیاد ، میترسم دیگه بهم نگاه نکنه....میترسم که بنظرش چندش باشم....میترسم...
۹.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.