چندپارتی ` . vodka .
part ⁷
*****
مینجی با خودش فکر کرد که میتونه با مشروب حداقل یکم از تصور جدایی دور شه ...
+ قبوله جیم ...
[ بارِ آسمانِ ما ` ]
جیمین `
+ جیمینااا ... با اوپا میریم پیش دوستام ، این مشکلته ؟
_ معلومه که آر ...
× هی هی مین تو برو من میامم * چشمک
+ * رفت
_ یعنی چی بر...
× هی مرتیکه ... مگه خریدیش ؟ بزار بکم آزاد باشه اینطوری ازت زده میشه ولت می ...
_ فقط گمشو پیشش ! * عصبی
× خدافظت ستون ! *میره
راوی :
حقیقتش این بود که حسودیش می شد و نمی خواست به اینکه ممکنه
یکی از اون پسر ها اکسِ مینجی باشه فکر کنه ولی سعی داشت بر حسادت بیش از حدش غلبه کنه و یه مدتی به مینجی فضا بده .
به سمت مبلی رفت و لش کرد ...درحالی که از دورادور حواسش بش بود لیوان وُدکا جدیدی ک بارمن جلوش قرار داد رو بدون نگاه کردن بهش برداشت و سر کشید ، ولی درجا حس کرد طعمش عجیبه و وقتی به ته لیوان نگاه کرد، می
تونست ته مونده های پودر سفیدی رو ببینه.
با چشمای گرد شده از عصبانیت سریع سرشو چرخوند که نگاهش به
دختری که با لبخند اغواگرایانه ای نگاهش می کرد افتاد. با حرص،
درحالی که حس می کرد سرش داره داغ می شه مستقیم غرید:
_ چی توی این ودکاِ لعنتی ریختی؟
دختر با پررویی درحالی که لبشو لیس می زد دستشو روی رون جیمین گذاشت و نرم تا روی عضوش سر داد:
^ یه چیز کوچولو برای اینکه کارمون راحت تر بشه .. نظرت چیه باهام تا طبقه بالا بیای؟
جیمین حس می کرد یه اتفاقایی تو پایین تنه اش داره میفته و
کله اش هم حسابی داغ کرده بود ولی هنوز اون قدر از خود بیخود
نشده بود که بخواد همچین کاری کنه و با چهره ای عصبی و سرخ
شده محکم دست دختررو پس زد و از بین دندوناش غرید:
_ ببین دختر هستی کاریت ندارم، گمشو برو دنبال دردسر نگرد!
دختر نرم خندید و آروم از روی صندلیش پایین اومد و درحالی که
خودشو به جیمین می چسبوند دوباره دستشو به سمت وسط
پاش سوق داد و با ناز توی چشماش لب زد:
- ولی شاید دلم دردسر می خواد ددی...
مینجی تو اون زمان کنار دوستاش نشسته بود و به چیزی که ینفر
تعریف کرده بود می خندید که دست جونگکوک ب شونه اش زده شد ،
متعجب نگاهش کرد:
+ چی ش...
جونگکوک سریع به سمت جیمین اشاره کرد و گفت:
× اون داره چیکار می کنه؟
با اخم گردنشو کشید تا بتونه از بین جمعیت جیمینی که کنار بار نشسته بود رو ببینه و با دیدن دختری که رسما خودشو بین پاهای جیمین می مالید خونش جوشید.
با حرص سریع از جاش بلند شد و درحالی که آدمای تو راه رو کنار
می زد خودشو نزدیکشون رسوند و دقیقا وقتی جیمین برای بار
دوم و این دفعه با فشاری بیشتری مچ دختررو گرفت و هلش داد، بلند
غرزد:
+ اینجا چ خبره؟
بعد به سمت دختره که کمی ترسیده نگاهش می کرد ...
******
خیلی طولانیه 🚮 .
ولی ب جاهای قشنگش رسیده 😼 .
لایک ⁴² کامنت ³⁷
*****
مینجی با خودش فکر کرد که میتونه با مشروب حداقل یکم از تصور جدایی دور شه ...
+ قبوله جیم ...
[ بارِ آسمانِ ما ` ]
جیمین `
+ جیمینااا ... با اوپا میریم پیش دوستام ، این مشکلته ؟
_ معلومه که آر ...
× هی هی مین تو برو من میامم * چشمک
+ * رفت
_ یعنی چی بر...
× هی مرتیکه ... مگه خریدیش ؟ بزار بکم آزاد باشه اینطوری ازت زده میشه ولت می ...
_ فقط گمشو پیشش ! * عصبی
× خدافظت ستون ! *میره
راوی :
حقیقتش این بود که حسودیش می شد و نمی خواست به اینکه ممکنه
یکی از اون پسر ها اکسِ مینجی باشه فکر کنه ولی سعی داشت بر حسادت بیش از حدش غلبه کنه و یه مدتی به مینجی فضا بده .
به سمت مبلی رفت و لش کرد ...درحالی که از دورادور حواسش بش بود لیوان وُدکا جدیدی ک بارمن جلوش قرار داد رو بدون نگاه کردن بهش برداشت و سر کشید ، ولی درجا حس کرد طعمش عجیبه و وقتی به ته لیوان نگاه کرد، می
تونست ته مونده های پودر سفیدی رو ببینه.
با چشمای گرد شده از عصبانیت سریع سرشو چرخوند که نگاهش به
دختری که با لبخند اغواگرایانه ای نگاهش می کرد افتاد. با حرص،
درحالی که حس می کرد سرش داره داغ می شه مستقیم غرید:
_ چی توی این ودکاِ لعنتی ریختی؟
دختر با پررویی درحالی که لبشو لیس می زد دستشو روی رون جیمین گذاشت و نرم تا روی عضوش سر داد:
^ یه چیز کوچولو برای اینکه کارمون راحت تر بشه .. نظرت چیه باهام تا طبقه بالا بیای؟
جیمین حس می کرد یه اتفاقایی تو پایین تنه اش داره میفته و
کله اش هم حسابی داغ کرده بود ولی هنوز اون قدر از خود بیخود
نشده بود که بخواد همچین کاری کنه و با چهره ای عصبی و سرخ
شده محکم دست دختررو پس زد و از بین دندوناش غرید:
_ ببین دختر هستی کاریت ندارم، گمشو برو دنبال دردسر نگرد!
دختر نرم خندید و آروم از روی صندلیش پایین اومد و درحالی که
خودشو به جیمین می چسبوند دوباره دستشو به سمت وسط
پاش سوق داد و با ناز توی چشماش لب زد:
- ولی شاید دلم دردسر می خواد ددی...
مینجی تو اون زمان کنار دوستاش نشسته بود و به چیزی که ینفر
تعریف کرده بود می خندید که دست جونگکوک ب شونه اش زده شد ،
متعجب نگاهش کرد:
+ چی ش...
جونگکوک سریع به سمت جیمین اشاره کرد و گفت:
× اون داره چیکار می کنه؟
با اخم گردنشو کشید تا بتونه از بین جمعیت جیمینی که کنار بار نشسته بود رو ببینه و با دیدن دختری که رسما خودشو بین پاهای جیمین می مالید خونش جوشید.
با حرص سریع از جاش بلند شد و درحالی که آدمای تو راه رو کنار
می زد خودشو نزدیکشون رسوند و دقیقا وقتی جیمین برای بار
دوم و این دفعه با فشاری بیشتری مچ دختررو گرفت و هلش داد، بلند
غرزد:
+ اینجا چ خبره؟
بعد به سمت دختره که کمی ترسیده نگاهش می کرد ...
******
خیلی طولانیه 🚮 .
ولی ب جاهای قشنگش رسیده 😼 .
لایک ⁴² کامنت ³⁷
۳۲.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.