دلم میخواد تموم احساساتمو به تصویر بکشم ،
دلم میخواد تموم احساساتمو به تصویر بکشم ،
ولی انگشتام روی کلمات کلیک نمیکنه ؛
واقعا دلم میخواد بنویسم ،
از اینکه وقتی میبینم برای یکی دیگه استوری گزاشته درحالی که یه روز میگفت مخاطب همه استوریام خودتی چه حسی دارم ؛
از اینکه چه حسی دارم وقتی متنای قشنگی که برای اون تایپ میکنه رو میخونم درحالی که هر روز مثل کتاب های تاریخی تو پیوی م پر بود از حرفای قشنگش ؛
از اینکه چقدر پشیمونم که نتونستم کامل باشم ؛
میدونی ،
من همه کار کردم
ولی همه چیز کافی نبود)
من سعی کردم برای اون زیبا ترین باشم ، سعی کردم براش اون جوری باشم که احساس امنیت کنه ، سعی کردم تغییر کنم تا دوباره دوسم داشته باشه ، سعی کردم رو فرم ترین بدنو نگه دارم ، سعی کردم بهترین پوستو داشته باشم ، سعی کردم موهامو به لطیف ترین صورتی که دوست داره بلند کنم ، من سعی کردم کمتر گریه کنم تا ناراحت نشه ، سعی کردم همه ی وقتمو براش بزارمو کمتر درس بخونم ، در عین حال همیشه بهترین نمره هارو براش میبررم تا همه جوره کامل باشم ، ولی اون ،؛
اونقدر حساس بود که دو ماه منو ندید که چجوری سعی میکردم تا ازم خسته نشه و تکراری نباشم ، و فقط یه هفته که نتونستم پیشش باشمو دید ،
سرد شد ،
کناره گیری کرد.
سرم داد زد ،
دعوا کرد
غر زد
گفت ازم متنفره
گفت همه چی یه روز تموم میشه
گفت تو خیلی بچه ای که به این چیزا باور داری
گفت ازم خسته شده
اون گفت
گفت گفت
اون هر چی خواست بهم گفت ؛
و من هرمیشه بهش حق دادم)
حتی الانم حاظرم همونقدر احمق باشم
تا اون حالش خوب باشه
ولی واقعا گناه من چی بود ؟
چرا باید بازیچه میشدم ؟
نه الان حق اعتراض ندارم ولی احساس میکنم اگه اینکارو نکنم همون خاکسترای ته قلبمو که زنده نگهم داشته هم ، باد میبره
من فقط ،
ببینم ، الان با یکی دیگه خوبی مگه نه ؟
با اونم داری همونکارو میکنی ؟
امیدوارم تو اونکارو باهاش بکنی و اون نخواد پیش قدم شه
فقط ،
لطفا مواظب خودت باش ؛
ghasedack kocholoo >
ولی انگشتام روی کلمات کلیک نمیکنه ؛
واقعا دلم میخواد بنویسم ،
از اینکه وقتی میبینم برای یکی دیگه استوری گزاشته درحالی که یه روز میگفت مخاطب همه استوریام خودتی چه حسی دارم ؛
از اینکه چه حسی دارم وقتی متنای قشنگی که برای اون تایپ میکنه رو میخونم درحالی که هر روز مثل کتاب های تاریخی تو پیوی م پر بود از حرفای قشنگش ؛
از اینکه چقدر پشیمونم که نتونستم کامل باشم ؛
میدونی ،
من همه کار کردم
ولی همه چیز کافی نبود)
من سعی کردم برای اون زیبا ترین باشم ، سعی کردم براش اون جوری باشم که احساس امنیت کنه ، سعی کردم تغییر کنم تا دوباره دوسم داشته باشه ، سعی کردم رو فرم ترین بدنو نگه دارم ، سعی کردم بهترین پوستو داشته باشم ، سعی کردم موهامو به لطیف ترین صورتی که دوست داره بلند کنم ، من سعی کردم کمتر گریه کنم تا ناراحت نشه ، سعی کردم همه ی وقتمو براش بزارمو کمتر درس بخونم ، در عین حال همیشه بهترین نمره هارو براش میبررم تا همه جوره کامل باشم ، ولی اون ،؛
اونقدر حساس بود که دو ماه منو ندید که چجوری سعی میکردم تا ازم خسته نشه و تکراری نباشم ، و فقط یه هفته که نتونستم پیشش باشمو دید ،
سرد شد ،
کناره گیری کرد.
سرم داد زد ،
دعوا کرد
غر زد
گفت ازم متنفره
گفت همه چی یه روز تموم میشه
گفت تو خیلی بچه ای که به این چیزا باور داری
گفت ازم خسته شده
اون گفت
گفت گفت
اون هر چی خواست بهم گفت ؛
و من هرمیشه بهش حق دادم)
حتی الانم حاظرم همونقدر احمق باشم
تا اون حالش خوب باشه
ولی واقعا گناه من چی بود ؟
چرا باید بازیچه میشدم ؟
نه الان حق اعتراض ندارم ولی احساس میکنم اگه اینکارو نکنم همون خاکسترای ته قلبمو که زنده نگهم داشته هم ، باد میبره
من فقط ،
ببینم ، الان با یکی دیگه خوبی مگه نه ؟
با اونم داری همونکارو میکنی ؟
امیدوارم تو اونکارو باهاش بکنی و اون نخواد پیش قدم شه
فقط ،
لطفا مواظب خودت باش ؛
ghasedack kocholoo >
۶.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.