واقعا مرسیییی بابت حمایتااا
part7
نویسنده
پادشاه:شرط اینکه سرزمین ماه و ول کنی چیه؟
پادشاه نپتون:ویولت و بدید به من
ویولت و جونگ کوک نگاه عجیبی کردن
پادشاه:برای چی؟به چه دردت میخوره
پادشاه نپتون:من ویولت و از قدیما دوست داشتم ولی پدرش قبول نکرد.
پادشاه تا خواست حرف بزنه
ویولت با داد
گفت:تو اگه من و دوست داشتی پدر و مادرم و نمیکشتی(گریه)
ویولت داشت گریه میکرد که یهو پادشاه داد زد و
گفت:ساکت
ویولت با نفرت بهش نگاه کرد.
پادشاه گفت:باید به پیشنهادت فکر کنم.
ملکه:اما لوگان(اسم پادشاه)
پادشاه:تو دخالت نکن.
پادشاه نپتون:پس تا غروب فکراتو بکن،
میبینمت ویولت و چشمک زد
ویولت زیر لب گفت:عوضی
و بلند شد و رو به پادشاه کرد و
گفت:بعد از اینکه زندگیمو نابود کردی منو میخوای بفروشی بهش(با داد)
پادشاه:ویولت و ببرید.
خدمتکارا اومدن و ویولت و بردن تو اتاق
پادشاه خواست بلند شه که جونگ کوک گفت:پدر شما نمیتونید این کار و بکنید
ملکه:راست میگه لوگان ویولت چه گناهی کرده
پادشاه:جونگ کوک برا تو که خوب میشه
کوک:اصلا خوب نمیشه من من ویولت و دوست دارم من عاشق ویولت شدم.
پادشاه:باشه کاری باهاش ندارم
کوک:واقعا
پادشاه:آره ، برو یه سر به ساختمونا بزن
کوک:چشم
ویو کوک
با خوشحالی رفتم سوار اسب شدم به خدمتکارم گفتم بره گل های قشنگم بچینه امشب میخوام به ویولت اعتراف کنم
ویو ویولت
به زور بردنم به اتاق میخواستم فرار کنم که یهو خدمتکار آمپول زد به گردنم و هیچی نفهمیدم..
ویو کوک😂
چند ساعتی گذشته خورشید داره غروب میکنه
۲ ساعت بعد
بالاخره رسیدم قصر رفتم داخل و گل و گرفتم رفتم در و زدم ولی ویولت جواب نداد رفتم داخل دیدم نیست
رفتم به اتاق مادرم
گفتم:چیشده؟ویولت کجاست؟(با یکم داد)
مادرم گفت:.......
حمایت کنید لطفاا😉😘
شرط نداره
نویسنده
پادشاه:شرط اینکه سرزمین ماه و ول کنی چیه؟
پادشاه نپتون:ویولت و بدید به من
ویولت و جونگ کوک نگاه عجیبی کردن
پادشاه:برای چی؟به چه دردت میخوره
پادشاه نپتون:من ویولت و از قدیما دوست داشتم ولی پدرش قبول نکرد.
پادشاه تا خواست حرف بزنه
ویولت با داد
گفت:تو اگه من و دوست داشتی پدر و مادرم و نمیکشتی(گریه)
ویولت داشت گریه میکرد که یهو پادشاه داد زد و
گفت:ساکت
ویولت با نفرت بهش نگاه کرد.
پادشاه گفت:باید به پیشنهادت فکر کنم.
ملکه:اما لوگان(اسم پادشاه)
پادشاه:تو دخالت نکن.
پادشاه نپتون:پس تا غروب فکراتو بکن،
میبینمت ویولت و چشمک زد
ویولت زیر لب گفت:عوضی
و بلند شد و رو به پادشاه کرد و
گفت:بعد از اینکه زندگیمو نابود کردی منو میخوای بفروشی بهش(با داد)
پادشاه:ویولت و ببرید.
خدمتکارا اومدن و ویولت و بردن تو اتاق
پادشاه خواست بلند شه که جونگ کوک گفت:پدر شما نمیتونید این کار و بکنید
ملکه:راست میگه لوگان ویولت چه گناهی کرده
پادشاه:جونگ کوک برا تو که خوب میشه
کوک:اصلا خوب نمیشه من من ویولت و دوست دارم من عاشق ویولت شدم.
پادشاه:باشه کاری باهاش ندارم
کوک:واقعا
پادشاه:آره ، برو یه سر به ساختمونا بزن
کوک:چشم
ویو کوک
با خوشحالی رفتم سوار اسب شدم به خدمتکارم گفتم بره گل های قشنگم بچینه امشب میخوام به ویولت اعتراف کنم
ویو ویولت
به زور بردنم به اتاق میخواستم فرار کنم که یهو خدمتکار آمپول زد به گردنم و هیچی نفهمیدم..
ویو کوک😂
چند ساعتی گذشته خورشید داره غروب میکنه
۲ ساعت بعد
بالاخره رسیدم قصر رفتم داخل و گل و گرفتم رفتم در و زدم ولی ویولت جواب نداد رفتم داخل دیدم نیست
رفتم به اتاق مادرم
گفتم:چیشده؟ویولت کجاست؟(با یکم داد)
مادرم گفت:.......
حمایت کنید لطفاا😉😘
شرط نداره
۳.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.