رمان دورترین نزدیک۲ کاور ادیت از شخصیتای شروین و ترانه
#پارت_۳۸
ترانه
برای چندمین بار زنگ زدم بهش ! نخیر جواب نمیده که نمیده یعنی چی اخه چی شده؟! امکان نداشت شروین جواب نده نگران کل خونه رو با قدمام متر کردم دلشوره گرفتم از بس فکر کردم همشم پوست لبمو میجوییدم و میخواستم الان پاشم برم ببینم چی شده
گوشیمو برداشتم ایندفعه به شیدا زنگ زدم
شیدا: بله ترانه؟
_ کجایی؟
شیدا: سرکار
_ اهان باشه ، از شروین خبر داری؟
شیدا: منم مث تو از کله سحر که رفت شیفت دیگه هیچی
باشه ای گفتم و قطع کردم
یه شومیز صورتی و ساپورت مشکی پوشیدم رژ صورتی و خط چشم موهامم باز گذاشتم یکم عطر زدم رفتم بیرون
الان واقعا نیاز ب ماشین دارم گرچه حالا اونجوریم رانندگی بلد نیسم اونم اینجا تاکسی گرفتم و آدرس و بهش دادم
وقتی وایساد حساب کردمو پیاده شدم نفس عمیقی کشیدم و وارد بیمارستان شدم رفتم آسانسور و طبقه سوم و زدم داشتن راهرو رو برای رسیدن به اتاق شروین طی میکردم که بازم چشمم خورد به این دختره ! من چرا انقدر از این بدم میاد خودمم نمیدونم ولی بدم میاد از اون قیافه دخترونه و شیکش ، موهای خرمایی چتریش و هرچیزی که داره بیتفاوت راه اتاقو درپیش گرفتم بدون در زدن درو باز کردم شروین سرشو گذاشته بود رو میز و حتی متوجه اومدنم نشد درو بستم آروم رفتم سمتش بدجوری تو فکر بود شاید خسته شده یا چیز دیگه ای نگران دستمو گذاشتم روی سرشو لای موهاش سریع سرشو بالا گرفت و با دیدنم بلند شدو اومد طرفم قبل از اینکه من حرفی بزنم بغلم کرد
من متعجب از حالش بغلش کردم قصد نداشت بیاد عقب
_ شروین
شروین: جانم پرنسسم
_ چیزی شده؟!
شروین: نه خانومم چیزی نیست
_ پس چرا اینجوری ناراحتی و گوشیتو جواب نمیدادی بعدش عزیزم شما شیفتت تموم شده دو ساعته
ازم فاصله گرفتو روی میز گویا دنبال چیزی گشت رفت پیداش نکرد رفتم سمت میز کوچیکی ک جلوی دوتا مبل راحتی مراجعه کننده هاش بود زیر چندتا برگه رو نگا کردو گوشیشو برداشت اومد سمتم و گرفت روبرم : ببخشید عزیزم سایلنت بوده و حواسمم ب ساعت نبود با لبخند گفتم فدای سرت
تکیه داده بود ب میزو منو نگاه میکرد
_ مطمئنی خوبی؟!
شروین: نیستم
_ چرا؟
شروین: تورو میخوام
خندم گرفت
_منکه پیشتم الانم رسما همسرتم
رفت سمت مبل و نشست روش دستاشو برام باز کرد رفتم بغلش سرمو گذاشتم روی شونش معلومه یه چیزیش هست اما نمیدونم از من دلخوره چیزی شده نفهمیدم یا شایدم یکم فشار کارو اینا قطعا خسته ست زیادم که خونه نیست حق داره خب سرمو از رو شونش برداشتم گونمو بوسید و سرشو گذاشت رو پام دستمو بردم سمت موهاش
شروین: ترانه یکم خستم همین...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #قشنگ #جذاب #پست_جدید #خاص #زیبا #دخترونه #شیک #بینظیر #خاصترین
ترانه
برای چندمین بار زنگ زدم بهش ! نخیر جواب نمیده که نمیده یعنی چی اخه چی شده؟! امکان نداشت شروین جواب نده نگران کل خونه رو با قدمام متر کردم دلشوره گرفتم از بس فکر کردم همشم پوست لبمو میجوییدم و میخواستم الان پاشم برم ببینم چی شده
گوشیمو برداشتم ایندفعه به شیدا زنگ زدم
شیدا: بله ترانه؟
_ کجایی؟
شیدا: سرکار
_ اهان باشه ، از شروین خبر داری؟
شیدا: منم مث تو از کله سحر که رفت شیفت دیگه هیچی
باشه ای گفتم و قطع کردم
یه شومیز صورتی و ساپورت مشکی پوشیدم رژ صورتی و خط چشم موهامم باز گذاشتم یکم عطر زدم رفتم بیرون
الان واقعا نیاز ب ماشین دارم گرچه حالا اونجوریم رانندگی بلد نیسم اونم اینجا تاکسی گرفتم و آدرس و بهش دادم
وقتی وایساد حساب کردمو پیاده شدم نفس عمیقی کشیدم و وارد بیمارستان شدم رفتم آسانسور و طبقه سوم و زدم داشتن راهرو رو برای رسیدن به اتاق شروین طی میکردم که بازم چشمم خورد به این دختره ! من چرا انقدر از این بدم میاد خودمم نمیدونم ولی بدم میاد از اون قیافه دخترونه و شیکش ، موهای خرمایی چتریش و هرچیزی که داره بیتفاوت راه اتاقو درپیش گرفتم بدون در زدن درو باز کردم شروین سرشو گذاشته بود رو میز و حتی متوجه اومدنم نشد درو بستم آروم رفتم سمتش بدجوری تو فکر بود شاید خسته شده یا چیز دیگه ای نگران دستمو گذاشتم روی سرشو لای موهاش سریع سرشو بالا گرفت و با دیدنم بلند شدو اومد طرفم قبل از اینکه من حرفی بزنم بغلم کرد
من متعجب از حالش بغلش کردم قصد نداشت بیاد عقب
_ شروین
شروین: جانم پرنسسم
_ چیزی شده؟!
شروین: نه خانومم چیزی نیست
_ پس چرا اینجوری ناراحتی و گوشیتو جواب نمیدادی بعدش عزیزم شما شیفتت تموم شده دو ساعته
ازم فاصله گرفتو روی میز گویا دنبال چیزی گشت رفت پیداش نکرد رفتم سمت میز کوچیکی ک جلوی دوتا مبل راحتی مراجعه کننده هاش بود زیر چندتا برگه رو نگا کردو گوشیشو برداشت اومد سمتم و گرفت روبرم : ببخشید عزیزم سایلنت بوده و حواسمم ب ساعت نبود با لبخند گفتم فدای سرت
تکیه داده بود ب میزو منو نگاه میکرد
_ مطمئنی خوبی؟!
شروین: نیستم
_ چرا؟
شروین: تورو میخوام
خندم گرفت
_منکه پیشتم الانم رسما همسرتم
رفت سمت مبل و نشست روش دستاشو برام باز کرد رفتم بغلش سرمو گذاشتم روی شونش معلومه یه چیزیش هست اما نمیدونم از من دلخوره چیزی شده نفهمیدم یا شایدم یکم فشار کارو اینا قطعا خسته ست زیادم که خونه نیست حق داره خب سرمو از رو شونش برداشتم گونمو بوسید و سرشو گذاشت رو پام دستمو بردم سمت موهاش
شروین: ترانه یکم خستم همین...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #قشنگ #جذاب #پست_جدید #خاص #زیبا #دخترونه #شیک #بینظیر #خاصترین
۴۰.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.