فیک جونگ کوک پارت ۱۹ (معشوقه) فصل ۲
ازم پرسید که بخاطر اون اینطور شدم!خب معلومه که بخاطر اون بود چون نوشیدنی هارو مسموم کرده بود همه چیز رو براش توضیح دادم اونم گفت که طاقت بیارم ولی نمیتونستم واقعا نفسم داشت بند میومد.
ارباب:دستت رو بزار رو dیکم!
ا.ت:چ..ی؟
ارباب:گفتم دستت رو بزار رو dیکم و فشار بده که بفهمم زنده ای یا مرده! با این یک دستم باید با تلفن حرف میزنم با این یکی هم باید رانندگی کنم!dیکم هم حساسه و فشار ضعیف دستت رو راحت حس میکنه پس رو حرف من حرف نزن!
مرتیکه ی خنگ فک کرده من dیکش رو فشار میدم تا تhریک شه!عمرا این کارو بکنم!یه دفعه دستمو روی dیکش گذاشت!
ارباب؛فشار بده!
ا.ت:ن..ه..
ارباب:گفتم فشار بده!(عربده)
از دادش ترسیدم و با توانی که برام مومده بود dیکش رو فشار دادم ولی واقعا دیگه نمیتونستم اونم همش داشت لبا اون تلفن فaکیش حرف میزد ولی اصن متوجه نمیشدم ه چی میگه یه دفعه نفسم بند اومد بیجون شدم.یه دفعه ماشین رو نگه داشت.
ویو ارباب
داشتم با تمام سرعتم میرفتم ولی یهو ا.ت بیجون شد و فشارش به dیکم قطع شد.
ارباب: ا.ت ا.ت جوابمو بده...زنده ای؟ (داد)
ماشینو نگه داشتم و صورتشو گرفتم و دوباره بهش نفس دادم که دوباره نفسش برگشت!نه اینطور فایده نداره از ماشین پیاده شدم و بغلش کردم و سوار ماشین شدم و روی پاهام گذاشتمش و لbاشو به دهن گرفتم و همینجور بهش نفس میدادم.وقتی رسیدیم بادیگارد لی اومد و پادزهرو بهم داد منم ریختمش توی دهنش بعد bغلش کردم و رفتم داخل بیمارستان سریع داد زدم که چند نفر اومدن و ا.ت رو بردن منم همش منتظرم بودم که بعد ۳۰ مین دکترش از اتاق اومد بیرون.
ارباب:حالش چطوره؟
دکتر: حال دوست دخترتون خوبه فعلا خطر رفع شده و بزودی به هوش میان.
ارباب: اون دوست دخترم نیست.
دکتر: اووو خیلی بخشید.
ارباب: اون زنمه!
خودمم نفهمیدم چه فکری کردم که اینو گفتم.
دکتر: پس لطفا از این به بعد بیشتر مراقب همسرتون باشین ایشون مقدار زیادی الکل و سم خوردن.مشکل خانوادگی دارین که ایشون خواستن خودکشی کنن؟ یا نکنه شما میخواستین از دستش خلاص شین؟
ارباب: اون از عمد نخورده مسمومش کردن درضمن من برای چی باید زن خودمو بکشم لطفا دهنتون رو ببندین!
دکتر: خب به هرحال همسرتون یک ساعت دیگه بهوش میان راستی ممون بابت محترمانه صحبت کردنتون😒
ارباب: خودم میدونم محترمانه صحبت کردم(پوزخند)
دکتر:😐
بعد رفتن داخل اتاق پیش ا.ت و کنارش روی تخت نشستم و دستمو توی موهاش فرو بردم.
ارباب: فقط صبر کن خوب شی هرzه کوچولو برات دارم.
بعد رفتم بیرون زنگ زدم به تهیونگ.
ارباب:چی شد؟
تهیونگ: میا نوشیدنی نخورد هرکاری کردم نتوستم فریبش بدم که بخوره خودش آورده بود کای هم تا جا داشت خورد و بیهوش شد بادیگارداش بردنش ظاهرا حالش بده.
ارباب: بقیه چی؟........
ارباب:دستت رو بزار رو dیکم!
ا.ت:چ..ی؟
ارباب:گفتم دستت رو بزار رو dیکم و فشار بده که بفهمم زنده ای یا مرده! با این یک دستم باید با تلفن حرف میزنم با این یکی هم باید رانندگی کنم!dیکم هم حساسه و فشار ضعیف دستت رو راحت حس میکنه پس رو حرف من حرف نزن!
مرتیکه ی خنگ فک کرده من dیکش رو فشار میدم تا تhریک شه!عمرا این کارو بکنم!یه دفعه دستمو روی dیکش گذاشت!
ارباب؛فشار بده!
ا.ت:ن..ه..
ارباب:گفتم فشار بده!(عربده)
از دادش ترسیدم و با توانی که برام مومده بود dیکش رو فشار دادم ولی واقعا دیگه نمیتونستم اونم همش داشت لبا اون تلفن فaکیش حرف میزد ولی اصن متوجه نمیشدم ه چی میگه یه دفعه نفسم بند اومد بیجون شدم.یه دفعه ماشین رو نگه داشت.
ویو ارباب
داشتم با تمام سرعتم میرفتم ولی یهو ا.ت بیجون شد و فشارش به dیکم قطع شد.
ارباب: ا.ت ا.ت جوابمو بده...زنده ای؟ (داد)
ماشینو نگه داشتم و صورتشو گرفتم و دوباره بهش نفس دادم که دوباره نفسش برگشت!نه اینطور فایده نداره از ماشین پیاده شدم و بغلش کردم و سوار ماشین شدم و روی پاهام گذاشتمش و لbاشو به دهن گرفتم و همینجور بهش نفس میدادم.وقتی رسیدیم بادیگارد لی اومد و پادزهرو بهم داد منم ریختمش توی دهنش بعد bغلش کردم و رفتم داخل بیمارستان سریع داد زدم که چند نفر اومدن و ا.ت رو بردن منم همش منتظرم بودم که بعد ۳۰ مین دکترش از اتاق اومد بیرون.
ارباب:حالش چطوره؟
دکتر: حال دوست دخترتون خوبه فعلا خطر رفع شده و بزودی به هوش میان.
ارباب: اون دوست دخترم نیست.
دکتر: اووو خیلی بخشید.
ارباب: اون زنمه!
خودمم نفهمیدم چه فکری کردم که اینو گفتم.
دکتر: پس لطفا از این به بعد بیشتر مراقب همسرتون باشین ایشون مقدار زیادی الکل و سم خوردن.مشکل خانوادگی دارین که ایشون خواستن خودکشی کنن؟ یا نکنه شما میخواستین از دستش خلاص شین؟
ارباب: اون از عمد نخورده مسمومش کردن درضمن من برای چی باید زن خودمو بکشم لطفا دهنتون رو ببندین!
دکتر: خب به هرحال همسرتون یک ساعت دیگه بهوش میان راستی ممون بابت محترمانه صحبت کردنتون😒
ارباب: خودم میدونم محترمانه صحبت کردم(پوزخند)
دکتر:😐
بعد رفتن داخل اتاق پیش ا.ت و کنارش روی تخت نشستم و دستمو توی موهاش فرو بردم.
ارباب: فقط صبر کن خوب شی هرzه کوچولو برات دارم.
بعد رفتم بیرون زنگ زدم به تهیونگ.
ارباب:چی شد؟
تهیونگ: میا نوشیدنی نخورد هرکاری کردم نتوستم فریبش بدم که بخوره خودش آورده بود کای هم تا جا داشت خورد و بیهوش شد بادیگارداش بردنش ظاهرا حالش بده.
ارباب: بقیه چی؟........
۳.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.