فیک: my mission
فیک: my mission
پارت 91
/کره شمالی/
جنی:میگم تهیونگ
ته یونگ: جانم
جنی: هیچوقت ترکم نکن باشه؟!
تهیونگ: بهت قول میدم تا تهش باهاتم
جنی: آفرین پسر خوب
تهیونگ: خب میخواستی چی بگ..
(صدای در)
جنی: باز این مزاحمای بدبختن ؟!
ته یونگ: بذار ببینم ها آره رزی و جیمین
در با صدای تیکی باز شد جیمین و رزی اومدن داخل بدون توجه به تهیونگ سمت جنی دویدن و بغلش کردن..
رزی: وایی دلم برات تنگ شده بود
جیمین: ببینم خرگوشک دایی چطوره
جنی: یا یا بسه خفه شدم هردومون خوبین چی شده چرا اومدین؟!
رزی: ممنونم جنی جون ماهم خوبین
جنی: داش همین امروز صبح اینجا بودین!
جیمین:هه راست میگه
تهیونگ: منم اینجاما!
جیمین: عه کون دراز ندیدمت چخبر
تهیونگ: هیچی والا دیگه شما باید بگید چخبره دم به دیقه شما که اینجایید
جیمین بدون توجه کنار جنی نشست و صورت جدی ای به خود گرفت و خیلی آروم شروع به حرف زدن کرد
جیمین: چندماه پیش شوگا و هوسوک اومدن عمارت از اون موقع دارن تلاش میکنن ولی نتیجه نمیده.. برای سالم بودن هردوتون تنها یک راه وجود داره
جنی : فاک .. الان چیکار کنیم ؟!
رزی از جاش بلند شد و سمت کیف بزرگی که از وقتی اومدن گوشه ای گذاشته بود رفت از همون اول توجه جنی و تهیونگ رو جلب کرده بود اما هردو سکوت رو ترجیح دادن بعد کمی گشتن یه برگه بزرگ که معلوم بود نقشه هست و یه ماژیک به رنگ مشکی رو به دست گرفت و سمت اونا برگشت چندتا وسیله ای که روی میز بود رو کنار زد و نقشه رو روش پهن کرد
رزی: خب میخوام همشو توضیح بدم تهیونگ بیا اینجا بشین
تهیونگ نزدیک شد کنار جنی جا گرفت با دقت به رزی نگاه میکردن تا بفهمن نقشه چی میگه این وسط هردو ترسیده بودن ولی به رو نمیآوردن
رزی: از اونجایی که حتی با پاسپورت و هر چیز دیگه ای نمیتونید از کره خارج بشین من یه راه دارم ولی ممکنه یکم سخت باشه! این نقشه روستا هستش بعد کمی تحقیق و گشتن فهمیدم شما میتونید از راه کوه برید و چون نمیتونید قانونی کشور رو ترک کنید باید از راه قاچاق از اینجا برید از کوه که رد شدید به کارآگاه بزرگی برمیخورید مردی اونجا منتظر شماست و او کمکتون میکنه از مرز رد بشید و این راه ادامه داره تا که شمارو به پاریس میرسونیم!
جنی: رزی من نمیتونم این کوه رو با پا برم
تهیونگ: باید حداقل یه راهی بجز این وجود داشته باشه
رزی: تهیونگ..جنی میدونم سختتونه و واقعا منم دیگه نمیدونم چیکار کنم همش هشدار میدن اگر شمارو لو ندیم مارو میکشن
جنی: باور کن هیچ وقت شمارو ول نمیکنم تا به دست اون عوضی ها برسید!
جیمین:جنی مطمئن باش ما سالم میمونیم الان جون تو و بچه از همه چیز مهم تره
صدای گوشی رزی توجه همه شوند رو جلب کرد به آرومی از جیبش درش آورد یه پیام از مین یونگی بدون ذره ای مکث سریع وارد پیام ها شد
پارت 91
/کره شمالی/
جنی:میگم تهیونگ
ته یونگ: جانم
جنی: هیچوقت ترکم نکن باشه؟!
تهیونگ: بهت قول میدم تا تهش باهاتم
جنی: آفرین پسر خوب
تهیونگ: خب میخواستی چی بگ..
(صدای در)
جنی: باز این مزاحمای بدبختن ؟!
ته یونگ: بذار ببینم ها آره رزی و جیمین
در با صدای تیکی باز شد جیمین و رزی اومدن داخل بدون توجه به تهیونگ سمت جنی دویدن و بغلش کردن..
رزی: وایی دلم برات تنگ شده بود
جیمین: ببینم خرگوشک دایی چطوره
جنی: یا یا بسه خفه شدم هردومون خوبین چی شده چرا اومدین؟!
رزی: ممنونم جنی جون ماهم خوبین
جنی: داش همین امروز صبح اینجا بودین!
جیمین:هه راست میگه
تهیونگ: منم اینجاما!
جیمین: عه کون دراز ندیدمت چخبر
تهیونگ: هیچی والا دیگه شما باید بگید چخبره دم به دیقه شما که اینجایید
جیمین بدون توجه کنار جنی نشست و صورت جدی ای به خود گرفت و خیلی آروم شروع به حرف زدن کرد
جیمین: چندماه پیش شوگا و هوسوک اومدن عمارت از اون موقع دارن تلاش میکنن ولی نتیجه نمیده.. برای سالم بودن هردوتون تنها یک راه وجود داره
جنی : فاک .. الان چیکار کنیم ؟!
رزی از جاش بلند شد و سمت کیف بزرگی که از وقتی اومدن گوشه ای گذاشته بود رفت از همون اول توجه جنی و تهیونگ رو جلب کرده بود اما هردو سکوت رو ترجیح دادن بعد کمی گشتن یه برگه بزرگ که معلوم بود نقشه هست و یه ماژیک به رنگ مشکی رو به دست گرفت و سمت اونا برگشت چندتا وسیله ای که روی میز بود رو کنار زد و نقشه رو روش پهن کرد
رزی: خب میخوام همشو توضیح بدم تهیونگ بیا اینجا بشین
تهیونگ نزدیک شد کنار جنی جا گرفت با دقت به رزی نگاه میکردن تا بفهمن نقشه چی میگه این وسط هردو ترسیده بودن ولی به رو نمیآوردن
رزی: از اونجایی که حتی با پاسپورت و هر چیز دیگه ای نمیتونید از کره خارج بشین من یه راه دارم ولی ممکنه یکم سخت باشه! این نقشه روستا هستش بعد کمی تحقیق و گشتن فهمیدم شما میتونید از راه کوه برید و چون نمیتونید قانونی کشور رو ترک کنید باید از راه قاچاق از اینجا برید از کوه که رد شدید به کارآگاه بزرگی برمیخورید مردی اونجا منتظر شماست و او کمکتون میکنه از مرز رد بشید و این راه ادامه داره تا که شمارو به پاریس میرسونیم!
جنی: رزی من نمیتونم این کوه رو با پا برم
تهیونگ: باید حداقل یه راهی بجز این وجود داشته باشه
رزی: تهیونگ..جنی میدونم سختتونه و واقعا منم دیگه نمیدونم چیکار کنم همش هشدار میدن اگر شمارو لو ندیم مارو میکشن
جنی: باور کن هیچ وقت شمارو ول نمیکنم تا به دست اون عوضی ها برسید!
جیمین:جنی مطمئن باش ما سالم میمونیم الان جون تو و بچه از همه چیز مهم تره
صدای گوشی رزی توجه همه شوند رو جلب کرد به آرومی از جیبش درش آورد یه پیام از مین یونگی بدون ذره ای مکث سریع وارد پیام ها شد
۸۵۳
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.