نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بی دل خبرم
نه بخت ودولت آنم که باتو بنشینم
نه صبر و طاقت آن دارم که از تودرگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هرروز قبله دگرم
بلای عشق تو برمن چنان اثرکرده است
که پند عالم وعابد نمیگذرد از اثر م
قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو مینگرم
به جان دوست که چون دوست در برم باشد
هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم
نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد
که در تامل او خیره میشود جگرم
تو نیز اگر نشناسی مرا عجیب بود
که هرچه در نظر آید از آن ضعیفترم
برفت در همه عالم به بی دل خبرم
نه بخت ودولت آنم که باتو بنشینم
نه صبر و طاقت آن دارم که از تودرگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هرروز قبله دگرم
بلای عشق تو برمن چنان اثرکرده است
که پند عالم وعابد نمیگذرد از اثر م
قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو مینگرم
به جان دوست که چون دوست در برم باشد
هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم
نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد
که در تامل او خیره میشود جگرم
تو نیز اگر نشناسی مرا عجیب بود
که هرچه در نظر آید از آن ضعیفترم
۳.۴k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.