کیم نامجون
به نام خدا
خب موضوع از اینجا شروع میشه که رفتم مدرسه یه کوچولو دیرم شده بود رفتم داخل کلاس که کیفمو بزارم دیدم معلم سرکلاسه و امروز روزی بود که معلمون میگفت هر کس روست داره میتونه بره سر صف هر کس دوست نداره میتونه تو کلاس بمونه باهاش ریاضی کار کنم
خلاصه من نشستم تو کلاس ولی امروز مریم نیومده بود مدرسه بعد همین طوری بازی کردیم و کسی که کنارم میشینه دویونه شد و جامدادیشو زد تو سرش
بعد ما هی میرفتیم دفتر به مدیر گاومون میگفتیم اسم اونارو بگین مدیر گفت خودتون میفهمین
زنگ اخر فرا رسید معلمون اسم من.سنا.اوا.ستایش.دریا.زهرا.دلسا رو خوند و ما رفتیم دفتر
ما۷نفر خیلی ترسیدیم
بعد مدیرخرمون گفت حالا با شما چه کنم
اوا گفت خانم مدیر میشه اسمشون رو بگین
مدیر گفت صبر کنین میفهمین گفت اسم و فامیلتون رو بگین ما همه گفتیم جوریکه من دومین نفر بودم
بعد مدیرخرمون گفت مگه من تزکر نداده بودم که دیگه از این بازیا نکنین
بدبخت فکر میکرد ما چالی چارلی بازی کردیم واقعا خنگه
بعد گفت این کاغذا کار خودتون بوده
گفت من تو پوشه کارا رو دیدم بلکه من پوشه کارم از هفته قبل خونه بوده
بعد گفت شما فکر میکنین من خنگم من همه جا دوربین دارم
خب چیکار کنم بادت هم بالاست میخوای بگی من پولدارم میدونم ماهی ۲۰میلیون گیرت میاد
ما فکر میکردیم مدیر خوبی گیرمون اومده ولی اشتباه میکردیم
بلکه از همه ی مدیر ها بدتر هست
خوش به حالتون که مدیر خوبی دارین
بعد شروع کرد به زر زدن و گفت من گفتم دیگه طرف اون انباری نرین
ما اخرین بار با خودش رفتیم
گفت من دوربین هارو چک کردم بعد گفت شما امروز ۴بار رفتین طرف انباری پشت مدرسه
ما گفتیم ما داشتیم مافیا بازی می کردیم بعد گفت دروغ نگین بعد معلمون اومد مدیر خر به معلمون گفت حالا چیکار کنیم خانم زارعپور
بعد مدیر گاو گفت قابل بخشش نیست من گفتم به درک
بعد گفت برین کلاس شنبه اول وقت بیاین دفتر
من گفتم من بیکار نیستم بیام بشینم به حرف های تو خر گوش بدم
اون موقع دلسا داشت گریه میکرد و وقتی رفتیم کلاس سنا گریه کرد بعد زنگ خونه خورد اون موقع اوا داشت گریه میکرد گفت من پیش ریحانه بودم داشتم سرود تمرین میکردم
اوا راست میگفت داشت سرود تمرین میکرد
بعد من وقتی رسیدم خونه داشتم کیفم میزاشتم هرچی از دهنم در اومد به مدیر گفتم
بعد گفتم وایسا برات دارم
این هم از امروز خر من
من همیشه عاشق چهار شنبه ها بودم ولی از چهارشنبه متنفر شدم
انقدر گفتم امروز روز خوبیه اینم شد روز خوب من
امید وارم روز خوبی داشته باشید
راستی کامنت بزارید
با اجازه خدانگه دار
خب موضوع از اینجا شروع میشه که رفتم مدرسه یه کوچولو دیرم شده بود رفتم داخل کلاس که کیفمو بزارم دیدم معلم سرکلاسه و امروز روزی بود که معلمون میگفت هر کس روست داره میتونه بره سر صف هر کس دوست نداره میتونه تو کلاس بمونه باهاش ریاضی کار کنم
خلاصه من نشستم تو کلاس ولی امروز مریم نیومده بود مدرسه بعد همین طوری بازی کردیم و کسی که کنارم میشینه دویونه شد و جامدادیشو زد تو سرش
بعد ما هی میرفتیم دفتر به مدیر گاومون میگفتیم اسم اونارو بگین مدیر گفت خودتون میفهمین
زنگ اخر فرا رسید معلمون اسم من.سنا.اوا.ستایش.دریا.زهرا.دلسا رو خوند و ما رفتیم دفتر
ما۷نفر خیلی ترسیدیم
بعد مدیرخرمون گفت حالا با شما چه کنم
اوا گفت خانم مدیر میشه اسمشون رو بگین
مدیر گفت صبر کنین میفهمین گفت اسم و فامیلتون رو بگین ما همه گفتیم جوریکه من دومین نفر بودم
بعد مدیرخرمون گفت مگه من تزکر نداده بودم که دیگه از این بازیا نکنین
بدبخت فکر میکرد ما چالی چارلی بازی کردیم واقعا خنگه
بعد گفت این کاغذا کار خودتون بوده
گفت من تو پوشه کارا رو دیدم بلکه من پوشه کارم از هفته قبل خونه بوده
بعد گفت شما فکر میکنین من خنگم من همه جا دوربین دارم
خب چیکار کنم بادت هم بالاست میخوای بگی من پولدارم میدونم ماهی ۲۰میلیون گیرت میاد
ما فکر میکردیم مدیر خوبی گیرمون اومده ولی اشتباه میکردیم
بلکه از همه ی مدیر ها بدتر هست
خوش به حالتون که مدیر خوبی دارین
بعد شروع کرد به زر زدن و گفت من گفتم دیگه طرف اون انباری نرین
ما اخرین بار با خودش رفتیم
گفت من دوربین هارو چک کردم بعد گفت شما امروز ۴بار رفتین طرف انباری پشت مدرسه
ما گفتیم ما داشتیم مافیا بازی می کردیم بعد گفت دروغ نگین بعد معلمون اومد مدیر خر به معلمون گفت حالا چیکار کنیم خانم زارعپور
بعد مدیر گاو گفت قابل بخشش نیست من گفتم به درک
بعد گفت برین کلاس شنبه اول وقت بیاین دفتر
من گفتم من بیکار نیستم بیام بشینم به حرف های تو خر گوش بدم
اون موقع دلسا داشت گریه میکرد و وقتی رفتیم کلاس سنا گریه کرد بعد زنگ خونه خورد اون موقع اوا داشت گریه میکرد گفت من پیش ریحانه بودم داشتم سرود تمرین میکردم
اوا راست میگفت داشت سرود تمرین میکرد
بعد من وقتی رسیدم خونه داشتم کیفم میزاشتم هرچی از دهنم در اومد به مدیر گفتم
بعد گفتم وایسا برات دارم
این هم از امروز خر من
من همیشه عاشق چهار شنبه ها بودم ولی از چهارشنبه متنفر شدم
انقدر گفتم امروز روز خوبیه اینم شد روز خوب من
امید وارم روز خوبی داشته باشید
راستی کامنت بزارید
با اجازه خدانگه دار
۱.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.