خودم infp ام و واقعا همینم ... (حوصله نداری نخون...)
میخوام درد و دل کنم حوصله نداری نخون ....
•
از گفتن این حرف بدم میاد ولی نمیتونم بزارم خشمم رو احساساتم تاثیر بزاره
برای همین همه ازم سو استفاده میکنن و بهم دستور میدن و برام غلدرن و ... منم کاری از دستم بر نمیاد
بخاطر همین از احساساتم بدم میاد هم از خودم هم از احساساتم متنفرم
نمیگم ای کاش منطقی بودم چون میدونم منطقی ها هم دردای خودشونو دارن ولی من حداقل نمیخوام ۹۶ درصد درونگرا باشم یا ۹۸ درصد عاطفی باشم ....
مثلا تو مدرسه یسری میخوان باهام دوست شن ولی خب من چون تا الان تنها بودم نمیدونم چطوری باید قدم اولو بردارم و اظطراب اجتماعی ایم نمیزاره همیشه هم هر دوستی داشتم اول اونا میومدن سمتم ولی الان نمیدونم چطوری من باید قدم اولو بزارم
یا یسری تو مدرسه بهم زور میگن و منم نمیتونم از خودم دفاع کنم ....
همه فکر میکنن حتی یدونه استعدادم ندارم ولی وقتی بچه ها فهمیدن که میتونم آب رنگ حرفه ار کار کنم و حرفه ای بدمينتون بازی کنم و میتونم بخونم و (تو مدرسه یه کلاس داریم کلاس موسیقیه اونجا معلم اصرار کرد بخونم ) و طراحی بلدم تعجب کرده بودن و ازم تعریف کردن ولی خب بیشتر ناراحت شدم تا خوشحال چون اونا فکر میکردن من هیچی بلد نیستم و اصلا تو این دنیا نیستم اینطوری بودن که اصلا بهت نمیخورد یا اینکه این برای خودته ؟
کجاش تعجب داره آخه:) چون توی کلاس فعالیتی ندارم و حتی یه کلمه حرف نمیزنم به این معنی نیست بی عرضم چون همش با قیافه ی پوکر میرم برگه ی امتحانو از معلم میگیرم به معنی این نیست که نمره رو ریدم شاید نخوام فقط به شماها بگم
و بد ترین چیزی که تو این مدرسه جدید دارم تحمل میکنم اینکه دوستی که توی سوم دبستان داشتم الان دیگه منو نمیبینه با اینکه توی یه کلاسیم و دقیقا پشت سر من میشینه =)
آخه چطوری میتونه از من بدش بیاد من اولین نفری بودم که بهش اهمیت میدادم =')
سال بعدش تو چهارم یه دوست دیگه پیدا کرد و دوباره تو پنجم اون دوستش ولش کرد و دوباره تنها شد ولی باز من اولین نفری بودم که رفتم پیشش و دوباره چسبید به من الانم تو هشتم بهم محل نمیده :)
ولی هنوز دلم براش میسوزه و میخوام پیشش باشم و کمکش کنم ...
الان تو کلاس از ۲۵ نفر فقط منم که هیچ دوستی رو ندارم و زنگای تفریح مجبورم مثل افسرده ها کلاه عه هودیمو بکشم و کار خودمو بکنم
=)))))
ببخشید سرتون درد گرفت از غر زدن و زر زدنم مگه نه ؛'))))
•
از گفتن این حرف بدم میاد ولی نمیتونم بزارم خشمم رو احساساتم تاثیر بزاره
برای همین همه ازم سو استفاده میکنن و بهم دستور میدن و برام غلدرن و ... منم کاری از دستم بر نمیاد
بخاطر همین از احساساتم بدم میاد هم از خودم هم از احساساتم متنفرم
نمیگم ای کاش منطقی بودم چون میدونم منطقی ها هم دردای خودشونو دارن ولی من حداقل نمیخوام ۹۶ درصد درونگرا باشم یا ۹۸ درصد عاطفی باشم ....
مثلا تو مدرسه یسری میخوان باهام دوست شن ولی خب من چون تا الان تنها بودم نمیدونم چطوری باید قدم اولو بردارم و اظطراب اجتماعی ایم نمیزاره همیشه هم هر دوستی داشتم اول اونا میومدن سمتم ولی الان نمیدونم چطوری من باید قدم اولو بزارم
یا یسری تو مدرسه بهم زور میگن و منم نمیتونم از خودم دفاع کنم ....
همه فکر میکنن حتی یدونه استعدادم ندارم ولی وقتی بچه ها فهمیدن که میتونم آب رنگ حرفه ار کار کنم و حرفه ای بدمينتون بازی کنم و میتونم بخونم و (تو مدرسه یه کلاس داریم کلاس موسیقیه اونجا معلم اصرار کرد بخونم ) و طراحی بلدم تعجب کرده بودن و ازم تعریف کردن ولی خب بیشتر ناراحت شدم تا خوشحال چون اونا فکر میکردن من هیچی بلد نیستم و اصلا تو این دنیا نیستم اینطوری بودن که اصلا بهت نمیخورد یا اینکه این برای خودته ؟
کجاش تعجب داره آخه:) چون توی کلاس فعالیتی ندارم و حتی یه کلمه حرف نمیزنم به این معنی نیست بی عرضم چون همش با قیافه ی پوکر میرم برگه ی امتحانو از معلم میگیرم به معنی این نیست که نمره رو ریدم شاید نخوام فقط به شماها بگم
و بد ترین چیزی که تو این مدرسه جدید دارم تحمل میکنم اینکه دوستی که توی سوم دبستان داشتم الان دیگه منو نمیبینه با اینکه توی یه کلاسیم و دقیقا پشت سر من میشینه =)
آخه چطوری میتونه از من بدش بیاد من اولین نفری بودم که بهش اهمیت میدادم =')
سال بعدش تو چهارم یه دوست دیگه پیدا کرد و دوباره تو پنجم اون دوستش ولش کرد و دوباره تنها شد ولی باز من اولین نفری بودم که رفتم پیشش و دوباره چسبید به من الانم تو هشتم بهم محل نمیده :)
ولی هنوز دلم براش میسوزه و میخوام پیشش باشم و کمکش کنم ...
الان تو کلاس از ۲۵ نفر فقط منم که هیچ دوستی رو ندارم و زنگای تفریح مجبورم مثل افسرده ها کلاه عه هودیمو بکشم و کار خودمو بکنم
=)))))
ببخشید سرتون درد گرفت از غر زدن و زر زدنم مگه نه ؛'))))
۲۵.۸k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.