پارت ۱۵ ماه من
ویو ات
ته رسید
ته: ات داشتی گفتی بیام
ات: هانا
ته: هانا چی
ات: اینجاس
ویو ات
یا خدا تا گفتم اینجاس ته با اعصابانیت زیاد رفت تو هتل از اون خانومه شماره اتاقشو پرسید که رفت طبقه بالا خدا بخیر کنه گوشیم زنگ خورد که کوک بود
ات: جانم
کوک: کجای
ات: ماجرا رو گفت
کوک: کدوم هتلی بکو بیام
ات: باشه هتل...
کوک: اومدم خانومم
ات: (خنده) بایی
دو دقیقه نگذشت که صدای گریه هانا اومد و داد ته خدایا من هیچکاری نکردما
هانا: ته غلط کردم
ته: زر نزن (داد)
تا هانا منو دید سری اومد سمتمو داد زد: پس همش زیر سر توه و یه سیلی محکم زد که افتادم رو زمین
کوک و ته: اتتت
کوک سری اومد سمتم بلندم کرد: ات فدات شم خوبی
ته هم رفت سمت هانا یه سیلی محکم تر زد به هانا گفت که گمشه و اومد سمتمون
ته: ات خوبی چیزیت نشد (نگران)
ات: خوبم عمو
کوک: ات بریم خونه
ته: هوی اون با من میاد
کوک: چی میگی اون زنه منه
ته: اول دوست دختر من بود
کوک: اگه دوست دخترت بود چرا از پیشش رفتی
ته: راست میگی....ات
ات:متاسفم کوک بریم
ته دست ات رو گرفت: حداقل به فرصت دیگه بهم بده لطفا فکرت داره دیونم میکنه
ات: قلبی که شکسته هیچوقت درست نمیشه
ات و کوک رفتن خونه کوک و ته هم رفت خونه خودش که با مامان و بابای ات زندگی میکرد تو این چند روز ته ته لب به آب و غذا میزد ته از اتاقش میومد بیرون که مامان ات به ات زنگ زد
...
ته رسید
ته: ات داشتی گفتی بیام
ات: هانا
ته: هانا چی
ات: اینجاس
ویو ات
یا خدا تا گفتم اینجاس ته با اعصابانیت زیاد رفت تو هتل از اون خانومه شماره اتاقشو پرسید که رفت طبقه بالا خدا بخیر کنه گوشیم زنگ خورد که کوک بود
ات: جانم
کوک: کجای
ات: ماجرا رو گفت
کوک: کدوم هتلی بکو بیام
ات: باشه هتل...
کوک: اومدم خانومم
ات: (خنده) بایی
دو دقیقه نگذشت که صدای گریه هانا اومد و داد ته خدایا من هیچکاری نکردما
هانا: ته غلط کردم
ته: زر نزن (داد)
تا هانا منو دید سری اومد سمتمو داد زد: پس همش زیر سر توه و یه سیلی محکم زد که افتادم رو زمین
کوک و ته: اتتت
کوک سری اومد سمتم بلندم کرد: ات فدات شم خوبی
ته هم رفت سمت هانا یه سیلی محکم تر زد به هانا گفت که گمشه و اومد سمتمون
ته: ات خوبی چیزیت نشد (نگران)
ات: خوبم عمو
کوک: ات بریم خونه
ته: هوی اون با من میاد
کوک: چی میگی اون زنه منه
ته: اول دوست دختر من بود
کوک: اگه دوست دخترت بود چرا از پیشش رفتی
ته: راست میگی....ات
ات:متاسفم کوک بریم
ته دست ات رو گرفت: حداقل به فرصت دیگه بهم بده لطفا فکرت داره دیونم میکنه
ات: قلبی که شکسته هیچوقت درست نمیشه
ات و کوک رفتن خونه کوک و ته هم رفت خونه خودش که با مامان و بابای ات زندگی میکرد تو این چند روز ته ته لب به آب و غذا میزد ته از اتاقش میومد بیرون که مامان ات به ات زنگ زد
...
۱۹.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.