شروع فیک
شروع فیک
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
فیک: سایت
part¹
ویو جورجینیا
سلام من جورجینیا پارترنو هستم، ۱۸ سالمه و امسال وارد دانشگاه میشم
من ریشه علوم انسانی دارممیخونم و قصد دارم که وکیل بشم
توی یه خانواده ای ۶ نفره که یه خواهر بزرگ تر دارم و یه خواهر هم سن خودم و یه برادر کوچیکتر از خودم دارم که زیرخط فقر قرار دارن از اول تولدم تا الان دارم زندگی میکنم و بخاطر همین موضوع توسط دوستام و همکلاسی هام همیشه مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم و همیشه توسط دیگران تحقیر میشدم
ولی دیگه دوران مدرسه رفتن تموم شده و دارم وارد دانشگاه میشم دیگه کسایی که توی مدرسه باهام بودن دیگه نیستن و میتونم حداقل زندگی بهتری از این لحاظ داشته باشم
امروز روز اول دانشگاه و قراره که وارد دانشگاه بشم
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و صبحونه خوردم و لباس پوشیدم و کوله پشتیم رو برداشتم و یه دفتر و یه کتاب حقوق که خریدم و یه جامدادی برداشتم گذاشتم توی کوله پشتیم و از خانوادم خدافظی کردم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس وایسادم و وقتی که امد سوار اتوبوس شدم و توی ایستگاهی که مال دانشگاه بود پیاده شدم
از ایستگاه تا دانشگاه یه ۱۰ دیقه ای پیاده بود و رفتم سمت دانشگاه
رو به روی در دانشگاه وایسادم و به کسایی که وارد دانشگاه میشدن نگاه میکردم
همه با کسی بودن و تعداد خیلی کمی تنها بودن و منم مز اون تنها ها بودم
یه نفس عمیق کشیدم و وارد دانشگاه شدم و رفتم سمت ساختمون دانشگاه
رفتم توی کلاس تقریبا همه ی بچه های کلاس بودن
یه صندلی خالی پیدا کردم و رفتم نشستم روش و به بقیه نگاه میکردم که استاد امد داخل کلاس و همه بلند شدن و منم بلند شدم و استاد گفت بشنید و همه نشستن
استاد درس داد و با همون آشنا شد
کلاس اول تموم شد و همه از کلاس رفتن بیرون سمت غذا خوری
منم رفتم سمت غذا خوری و رفتم داخل و نشستم داخل غذا خوری و غذا رو گرفتم و نشستم
وقتی یه نگاهی به بقیه میکردم میدیدم که همه با یکی هستن و دارن با هم دیگه حرف میزنن
واقعا خیلی دلم میخواست از این تنهای در بیام و با یکی حرف بزنم ولی کسی دلش نمیخواست
داشتم به بقیه نگاه میکردم که چشم خورد به خواهر هم سن خودم جولی
جولی اصلا شبیه من نیست من جولی خیلی باهم دیگه فرق داریم آخه اون اصلا خواهر من نیست
وقتی که خیلی بچه بودیم جولی رو مامان بابام توی یکی از مسافرتاشون پیدا میکن که پدر مادر جولی توی تصادف میمیرن و جولی کسی رو جز پدر مادرش نداشته برای همین باید میرفت پرورشگاه ولی مامان بابای من اونو به فرزند خوندگی میگیرن و از اون روز به بعد با جولی بزرگ میشم و مثل خواهر خودم میمونه
[(پایانpart¹)]
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
فیک: سایت
part¹
ویو جورجینیا
سلام من جورجینیا پارترنو هستم، ۱۸ سالمه و امسال وارد دانشگاه میشم
من ریشه علوم انسانی دارممیخونم و قصد دارم که وکیل بشم
توی یه خانواده ای ۶ نفره که یه خواهر بزرگ تر دارم و یه خواهر هم سن خودم و یه برادر کوچیکتر از خودم دارم که زیرخط فقر قرار دارن از اول تولدم تا الان دارم زندگی میکنم و بخاطر همین موضوع توسط دوستام و همکلاسی هام همیشه مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم و همیشه توسط دیگران تحقیر میشدم
ولی دیگه دوران مدرسه رفتن تموم شده و دارم وارد دانشگاه میشم دیگه کسایی که توی مدرسه باهام بودن دیگه نیستن و میتونم حداقل زندگی بهتری از این لحاظ داشته باشم
امروز روز اول دانشگاه و قراره که وارد دانشگاه بشم
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و صبحونه خوردم و لباس پوشیدم و کوله پشتیم رو برداشتم و یه دفتر و یه کتاب حقوق که خریدم و یه جامدادی برداشتم گذاشتم توی کوله پشتیم و از خانوادم خدافظی کردم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس وایسادم و وقتی که امد سوار اتوبوس شدم و توی ایستگاهی که مال دانشگاه بود پیاده شدم
از ایستگاه تا دانشگاه یه ۱۰ دیقه ای پیاده بود و رفتم سمت دانشگاه
رو به روی در دانشگاه وایسادم و به کسایی که وارد دانشگاه میشدن نگاه میکردم
همه با کسی بودن و تعداد خیلی کمی تنها بودن و منم مز اون تنها ها بودم
یه نفس عمیق کشیدم و وارد دانشگاه شدم و رفتم سمت ساختمون دانشگاه
رفتم توی کلاس تقریبا همه ی بچه های کلاس بودن
یه صندلی خالی پیدا کردم و رفتم نشستم روش و به بقیه نگاه میکردم که استاد امد داخل کلاس و همه بلند شدن و منم بلند شدم و استاد گفت بشنید و همه نشستن
استاد درس داد و با همون آشنا شد
کلاس اول تموم شد و همه از کلاس رفتن بیرون سمت غذا خوری
منم رفتم سمت غذا خوری و رفتم داخل و نشستم داخل غذا خوری و غذا رو گرفتم و نشستم
وقتی یه نگاهی به بقیه میکردم میدیدم که همه با یکی هستن و دارن با هم دیگه حرف میزنن
واقعا خیلی دلم میخواست از این تنهای در بیام و با یکی حرف بزنم ولی کسی دلش نمیخواست
داشتم به بقیه نگاه میکردم که چشم خورد به خواهر هم سن خودم جولی
جولی اصلا شبیه من نیست من جولی خیلی باهم دیگه فرق داریم آخه اون اصلا خواهر من نیست
وقتی که خیلی بچه بودیم جولی رو مامان بابام توی یکی از مسافرتاشون پیدا میکن که پدر مادر جولی توی تصادف میمیرن و جولی کسی رو جز پدر مادرش نداشته برای همین باید میرفت پرورشگاه ولی مامان بابای من اونو به فرزند خوندگی میگیرن و از اون روز به بعد با جولی بزرگ میشم و مثل خواهر خودم میمونه
[(پایانpart¹)]
۸.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.