آشنایی من عشقم
از این قرار شد داداشم دانشگاه بود با عشقم اشنا شد و چند بار امد خانه مون و یک روز به داداشم گفت من از ابجیت خوشم میاد و اگه اجازه بدی بیام خواستگاریش داداشم هم گفت باید نظر ابحیم هم باشه اون هم گفت باشه داداشم امد خانه و تمام قضیه رو گفت و منم گفتم بیاد خواستگاریم و جواب بله رو دادم عروسی هم کردیم الان خانه خودمون هستیم و قرار هست دوشنبه بریم ماه عسل عشقم کارش کارخانه باباش داره خودش هم اونجاه ریس هست اسم عشقم طاها هست و این جوری اشنا شودیم 🥹🥹🥹
۳.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.