پارت ۱۴ (بجای من ببین )
همه توی اون سالون شروع به رقصیدن کردن آهنگ خیلی ملایم بود من و اونسو هم با نوت آهنگ حرکت میکردیم عقب جلو . عقب جلو . عقب جلو بعدش نشستیم اونسو لیوان های سو جو رو سر میکشید نمیخواستم چیزی بهش بگم میدونم براش بده اما میخواستم یکم حس بهتر داشته باشه فکر کنم دیگه زیاده روی کرده بود خیلی مست شده بود اینقدر که نمیتونست حتی درست راه بره از کمرش و زیر پاش گرفتمش توی بقلم و به سمت قصر حرکت کردم به اتاقم رفتم وقتی میخواستم اونسورو روی تخت بزارم پام لبه تخت گیر کرد و منم افتادم روش اونسو چشاش باز بود داشت منو نگاه میکرد فاصله زیادی بین صورتمون نبود اونسو صورتشو نزدیک صورتم آورد و دستای کوچیکش رو دو طرف صورتم گذاشت لباشو روی لبام گذاشت دیگه نمیتونستم در برار اون لبای کوچلو ونرم مقاومت کنم
هر لحظه بوسه عمیق تر میشود و من نمیخواستم از اینکه اون مسته سو استفاده کنم پس ازش دل کندم
میدونستم اگر ادامه پیدا میکرد خودمو گم میکردم .همون لحظه قطره اشکی از چشم های اونسو پایین امد
تهیونگ : چرا گریه میکنی
اونسوصدای گریه هاش هر لحظه بلند تر میشود بغض خیلی بدی توی گلوش گیر کرده بود نفسش بالا نمیومد
تهیونگ:اونسو چرا جواب نمیدی
اونسو همونطور که گریه میکرد گفت :
اونسو : تهیونگااااا دوست دارممم
و اشک هاش مثل بارون میریخت
اونسو : منو ببخش من نمیخواستم با این حس مزخرفم ازیتت کنم هق ولی اینو بدون تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتنو در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم که تو قلب منی منو ببخش من نمیخواستم آزارت بدمممم میخوام همیشه پیشت باشم حتی اگر از دور ببینمت واسم مهم
از دید تهیونگ
با حرف های اونسو هر لحظه قلبم بیشتر مچاله میشود اون نمیتونست همیشه پیشم باشه من میتونم قسم بخورم الان خوشحال ترین آدم توی جهانم ولی این خوشحال پایدار نیست چرا من نمیتونم بهش بگم من بیشتر از خودش دوسش دارم چرا واژه درستی برای پیدا کردن کلمه دوست دارم پیدا نمیکنم چرا من اینقدر دیر کردم عقربه ساعت همینطور داره میگذره ثانیه ها اینقدر سریع دارن حرکت میکنن من هنوز هیچ کاری نکردم
هر لحظه بوسه عمیق تر میشود و من نمیخواستم از اینکه اون مسته سو استفاده کنم پس ازش دل کندم
میدونستم اگر ادامه پیدا میکرد خودمو گم میکردم .همون لحظه قطره اشکی از چشم های اونسو پایین امد
تهیونگ : چرا گریه میکنی
اونسوصدای گریه هاش هر لحظه بلند تر میشود بغض خیلی بدی توی گلوش گیر کرده بود نفسش بالا نمیومد
تهیونگ:اونسو چرا جواب نمیدی
اونسو همونطور که گریه میکرد گفت :
اونسو : تهیونگااااا دوست دارممم
و اشک هاش مثل بارون میریخت
اونسو : منو ببخش من نمیخواستم با این حس مزخرفم ازیتت کنم هق ولی اینو بدون تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتنو در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم که تو قلب منی منو ببخش من نمیخواستم آزارت بدمممم میخوام همیشه پیشت باشم حتی اگر از دور ببینمت واسم مهم
از دید تهیونگ
با حرف های اونسو هر لحظه قلبم بیشتر مچاله میشود اون نمیتونست همیشه پیشم باشه من میتونم قسم بخورم الان خوشحال ترین آدم توی جهانم ولی این خوشحال پایدار نیست چرا من نمیتونم بهش بگم من بیشتر از خودش دوسش دارم چرا واژه درستی برای پیدا کردن کلمه دوست دارم پیدا نمیکنم چرا من اینقدر دیر کردم عقربه ساعت همینطور داره میگذره ثانیه ها اینقدر سریع دارن حرکت میکنن من هنوز هیچ کاری نکردم
۱۳۳.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.