پارت ۵ "پاریسِ تو"
دوباره اون جو و اون هاله تاریکی که همیشه همراه پدرشه کسی که به لطف اون کودکی جهنی رو گذرونده
_رو زانو هات بشین و دستاتو بزار زمین جئون
این کار و تنبیه همیشگی بعد از فرار برای کوک عادی بود اما اینبار با فکر کردن به اون گل فروش حتی توی سخت ترین شرایطم میتونست لبخند بزنه پس بدون هیچ حرفی کاری که پدرش ازش خواسته بودو انجام داد و بلافاصله سوزش پوستش بخاطر خوردن کمربند به کمر باریکش
_میدونی وقتی داشتی این وقت شب پاهاتو واسه مردای دیگه باز میکردی من چقدر تلاش کردم گندی که زدیو پاک کنم؟
و دوباره صدای بلند برخورد کمربند به کمرش و سوزش پوستش که درست بعد هر جمله ای که میگفت اتفاق می افتاد
_اگه فقط یک ساعت پی ولگردی نمیرفتی من مجبور نمیشدم جلوی اون زن سر خم کنم
حرفایی که پدرش میزد دردناک تر از ضربه های کمربند بود و روحشو ازار میداد اما اینبار اون پسر دلیلی داشت که نه تنها درد کتک های پی در پی بلکه درد جمله هایی که پدرش قصد داشت با اونا تمام غرور پسرشو تخریب کنه هم فراموش کنه
_عزیزم کافیه اون تا همین الانشم به قدر کافی تنبیه شده
کوک دیگه صدای پدرشو نمیشنید چون تمام ذهنش پر بود از صدای گرم و دلنشین یه نفر طوری که حتی وقتی پدرش خسته شدو اون به اتاق خودش برگشت نفهمید کی و چطوری شروع کرده به کشیدن روی بوم و بهم زدن سفیدی متلق اونها
چشم های کشیده و قهوه ای و خالی که درست زیر چشمش بود،پوست گندمی و موهای قهوه ای موج دارش که زیبایی یک الهه رو به همراه داشت و از همه مهم تر لبخند مستطیل شکلی که هرکسی رو وادار به تماشای بیشتر و بیشتر اون چهره پرستیدنی می کرد همه اینا هدیه هنر دست کوک به بوم نقاشی بود که حالا داشت هر لحظه چهره اون گل فروش رو بیشتر ثبت می کرد
_نمیدونم چی باعث شده امشب انقدر بهش فکر کنم اما...همین چند دقیقه بودن پیش اون غریبه باعث شد گرمای زیادی به روحم تزریق شه جوری که انگار تا قبل از این کم بودم و این گل فروش عجیب غریب نیمه من رو کامل کرد و با شیرینی حرفاش تلخی همه حرفایی که تا امروز شنیدم رو از بین برد...نمیدونم این حسی که الان دارم چیه اما میدونم الان دستام نیستن که این نقاشیو میکشن و این قلبمه که میخواد نقاشی صورت اونو روی همه سفیدی ها بکشه تا رنگ زندگی به خودشون بگیرن...نمیدونم آخر این حسای عجیب و تازه که قبلا هیچ آشنایی باهاشون نداشتم چی قراره بشه اما دلم میخواد هرچی زودتر خورشید نورشو به زمین هدیه بده تا دوباره اون غریبه رو ببینم و دلتنگی عجیب و بی دلیلم برطرف شه...قراره بعدش تنبیه شم؟مهم نیست چون فقط فکر کردن به چشمای قهوه ایه تهیونگ باعث میشدن با کل ادمای پاریس بجنگم تا ثابت کنم پاریس حقیقی من چشمای اونه...
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
_رو زانو هات بشین و دستاتو بزار زمین جئون
این کار و تنبیه همیشگی بعد از فرار برای کوک عادی بود اما اینبار با فکر کردن به اون گل فروش حتی توی سخت ترین شرایطم میتونست لبخند بزنه پس بدون هیچ حرفی کاری که پدرش ازش خواسته بودو انجام داد و بلافاصله سوزش پوستش بخاطر خوردن کمربند به کمر باریکش
_میدونی وقتی داشتی این وقت شب پاهاتو واسه مردای دیگه باز میکردی من چقدر تلاش کردم گندی که زدیو پاک کنم؟
و دوباره صدای بلند برخورد کمربند به کمرش و سوزش پوستش که درست بعد هر جمله ای که میگفت اتفاق می افتاد
_اگه فقط یک ساعت پی ولگردی نمیرفتی من مجبور نمیشدم جلوی اون زن سر خم کنم
حرفایی که پدرش میزد دردناک تر از ضربه های کمربند بود و روحشو ازار میداد اما اینبار اون پسر دلیلی داشت که نه تنها درد کتک های پی در پی بلکه درد جمله هایی که پدرش قصد داشت با اونا تمام غرور پسرشو تخریب کنه هم فراموش کنه
_عزیزم کافیه اون تا همین الانشم به قدر کافی تنبیه شده
کوک دیگه صدای پدرشو نمیشنید چون تمام ذهنش پر بود از صدای گرم و دلنشین یه نفر طوری که حتی وقتی پدرش خسته شدو اون به اتاق خودش برگشت نفهمید کی و چطوری شروع کرده به کشیدن روی بوم و بهم زدن سفیدی متلق اونها
چشم های کشیده و قهوه ای و خالی که درست زیر چشمش بود،پوست گندمی و موهای قهوه ای موج دارش که زیبایی یک الهه رو به همراه داشت و از همه مهم تر لبخند مستطیل شکلی که هرکسی رو وادار به تماشای بیشتر و بیشتر اون چهره پرستیدنی می کرد همه اینا هدیه هنر دست کوک به بوم نقاشی بود که حالا داشت هر لحظه چهره اون گل فروش رو بیشتر ثبت می کرد
_نمیدونم چی باعث شده امشب انقدر بهش فکر کنم اما...همین چند دقیقه بودن پیش اون غریبه باعث شد گرمای زیادی به روحم تزریق شه جوری که انگار تا قبل از این کم بودم و این گل فروش عجیب غریب نیمه من رو کامل کرد و با شیرینی حرفاش تلخی همه حرفایی که تا امروز شنیدم رو از بین برد...نمیدونم این حسی که الان دارم چیه اما میدونم الان دستام نیستن که این نقاشیو میکشن و این قلبمه که میخواد نقاشی صورت اونو روی همه سفیدی ها بکشه تا رنگ زندگی به خودشون بگیرن...نمیدونم آخر این حسای عجیب و تازه که قبلا هیچ آشنایی باهاشون نداشتم چی قراره بشه اما دلم میخواد هرچی زودتر خورشید نورشو به زمین هدیه بده تا دوباره اون غریبه رو ببینم و دلتنگی عجیب و بی دلیلم برطرف شه...قراره بعدش تنبیه شم؟مهم نیست چون فقط فکر کردن به چشمای قهوه ایه تهیونگ باعث میشدن با کل ادمای پاریس بجنگم تا ثابت کنم پاریس حقیقی من چشمای اونه...
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۱۷.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.