هیچوقت اونقدر توجه ای که نسبت به دیگران داشتمو لمس نکردم.
هیچوقت اونقدر توجهای که نسبت به دیگران داشتمو لمس نکردم. همیشه تنها بودم. گاهی این تنهایی با مشغله های مختلف کمتر دیده میشد و گاهی یه جوری خر خره منو میگرفت که انگار مقصر تموم اتفاقات بد این دنیام. همیشه خسته بودم و هستم. چیشد که کارم به اینجا رسید؟ چرا باید تو نوجوانی اینقدر خسته باشم؟ من حس میکنم اندازه هزاران سال زندگی کردم و شکست خوردم. دیگه توان ادامه ندارم. من فقط خیلی ناراحت و خستم خیلی زیاد. بعضی اوقات بی دلیل ناراحتم. همیشه خستم. میدونم افسردگی دارم ولی راه نجات ندارم. من نمیتونم عالی باشم نمیتونم کامل باشم نمیتونم بی نقص باشم من همیشه بدترین گزینهی روی زمین هستم. تنها چیزی که میخوام این هست که یکی دقیقا جوری که من به دیگران محبت میکنم و توجه نشون میدم و حس با ارزش بودن بهشون میدم اینکارو برام انجام بده. من فقط همینو از دنیا میخواستم ولی خیلی زیاده. به نظر میرسه درخواست و آرزوی خیلی خیلی خیلی بزرگیه که هیچوقت هیچوقت قرار نیست یکی مثله من همچین چیزیو حتی برای یه لحظه داشته باشه. ناراحت ، فرسوده و خستهام..
- لئو
- لئو
۶.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.