《 time 》....
《 time 》....
Part : 8
دو روز بعد
شب
تهیونگ: ما دیگه میخوابیم
جونگکوک:باشه شب خوش
تهیونگ:راستی جونگکوک
جونگکوک:بله
تهیونگ:ا.ت با تو حرف میزنه؟
جونگکوک:نه خیلی خیلی کم
تهیونگ:فکر کردم فقط لیا اینطوره
جونگکوک:عادیه
تهیونگ:بیا فردا ببریمشون ساحل
جونگکوک:باشه
تهیونگ:خیلی خب شب خوش
.........
ا.ت
پتومو برداشتم و رفتم روی کاناپه نشستم تا وقتی که جونگکوک بیاد تا چراغ هارو خاموش کنه که بخوابیم
همینطور توی فکر بودم که در اتاق باز شد
جونگکوک:هنوز بیداری
ا.ت:آره
جونگکوک:بیا رو تخت بخواب (دوستان قابل توجه همتون اتاق های کل عمارت تخت دو نفره دارن)
ا.ت:نمیخوام همینجا راحتم
جونگکوک:یه بار به حرفم گوش کن
ا.ت:گوشیمو بهم بده
اخماش توی هم رفت
ا.ت:چیه میگم گوشیمو بده
جونگکوک:نمیشه
ا.ت:یعنی چی نمیشه؟ من گوشیمو میخوام
جونگکوک اومد که حرفشو بزنه که یهو صدای شلیک های گلوله بلند شد که من جیغ خفیفی کشیدم
جونگکوک:لعنتی ...ا.ت در اتاق و قفل کن و بیرون نیا
در اتاق باز شد تهیونگ بود
تهیونگ:لیا پیش ا.ت بمون
جونگکوک:شوگا حمله کرده
تهیونگ:بیا بریم
ا.ت:ج..جونگکوک مواظب خودت باش
با سرش بهم فهموند که گفت باشه منم در رو قفل کردم
لیا:واییی میترسممم
ا.ت: امیدوارم هیچ اتفاقی نیفته
دستمامون رو روی گوشامون گذاشتیم چون صدای اسلحه ها قطع نمیشد که یهو گلوله ای به شیشه ی پنجره خورد و شیشه خورد شد معلوم بود از بیرون تیر زدن
ا.ت:لیا باید بریم طبقه ی بالا اینجا امن نیست
لیا:ا.ت خطرناکه
ا.ت:باید جون خودمونو نجات بدیم زود باش
لیا:ولی اگه گیر بیفتیم چی
ا.ت:نه گیر نمیفتیم
لیا:باشه
آروم در اتاق رو باز کردم و با شمارش من شروع کردیم به دوییدن اما چیزی چشممو درگیر کرد از پشت میخواستن جونگکوک و بزنن که با صدای بلند داد زدم:جونگکوک مواظب پشت سرت باش
که یه گلوله تو سرش خالی کرد
اما از این فاصله خشم و توی چشماش میدیدم
که یهو یه مرد که نمیشناختمش به افرادش گفت:بگیریدشون
منو و لیا هم دوباره با سرعت شروع کردیم یه دوییدن ولی وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم پام گیر کرد و افتادم که آدمای اون مرد رسیدن و دستامو گرفتم
لیا:ا.ت
ا.ت:لیا برو
؟ : اونو بگیرید
ا.ت:بدو'داد'
لیا رفت بالا و دری که سالن داشت رو قفل کرد
ا.ت:ولم کنیددد
منو بردن پایین منم همینطور داشتم داد میزدم که اون مرد اومد سمتم
جونگکوک سعی داشت که با سرعت بیشتری افراد اون مرد رو بکشه اما هی بیشتر میشدن
شوگا:اوه خانم کوچولو پس شما معشوقه ی جئون جونگکوکی
ا.ت:تو کی هستی ولم کن بزار برم
شوگا:فعلا پیش من میمونی
جونگکوک: مرتیکه دستت بهش بخوره میکشمت
افراد اون مرد دور جونگکوک ....
Part : 8
دو روز بعد
شب
تهیونگ: ما دیگه میخوابیم
جونگکوک:باشه شب خوش
تهیونگ:راستی جونگکوک
جونگکوک:بله
تهیونگ:ا.ت با تو حرف میزنه؟
جونگکوک:نه خیلی خیلی کم
تهیونگ:فکر کردم فقط لیا اینطوره
جونگکوک:عادیه
تهیونگ:بیا فردا ببریمشون ساحل
جونگکوک:باشه
تهیونگ:خیلی خب شب خوش
.........
ا.ت
پتومو برداشتم و رفتم روی کاناپه نشستم تا وقتی که جونگکوک بیاد تا چراغ هارو خاموش کنه که بخوابیم
همینطور توی فکر بودم که در اتاق باز شد
جونگکوک:هنوز بیداری
ا.ت:آره
جونگکوک:بیا رو تخت بخواب (دوستان قابل توجه همتون اتاق های کل عمارت تخت دو نفره دارن)
ا.ت:نمیخوام همینجا راحتم
جونگکوک:یه بار به حرفم گوش کن
ا.ت:گوشیمو بهم بده
اخماش توی هم رفت
ا.ت:چیه میگم گوشیمو بده
جونگکوک:نمیشه
ا.ت:یعنی چی نمیشه؟ من گوشیمو میخوام
جونگکوک اومد که حرفشو بزنه که یهو صدای شلیک های گلوله بلند شد که من جیغ خفیفی کشیدم
جونگکوک:لعنتی ...ا.ت در اتاق و قفل کن و بیرون نیا
در اتاق باز شد تهیونگ بود
تهیونگ:لیا پیش ا.ت بمون
جونگکوک:شوگا حمله کرده
تهیونگ:بیا بریم
ا.ت:ج..جونگکوک مواظب خودت باش
با سرش بهم فهموند که گفت باشه منم در رو قفل کردم
لیا:واییی میترسممم
ا.ت: امیدوارم هیچ اتفاقی نیفته
دستمامون رو روی گوشامون گذاشتیم چون صدای اسلحه ها قطع نمیشد که یهو گلوله ای به شیشه ی پنجره خورد و شیشه خورد شد معلوم بود از بیرون تیر زدن
ا.ت:لیا باید بریم طبقه ی بالا اینجا امن نیست
لیا:ا.ت خطرناکه
ا.ت:باید جون خودمونو نجات بدیم زود باش
لیا:ولی اگه گیر بیفتیم چی
ا.ت:نه گیر نمیفتیم
لیا:باشه
آروم در اتاق رو باز کردم و با شمارش من شروع کردیم به دوییدن اما چیزی چشممو درگیر کرد از پشت میخواستن جونگکوک و بزنن که با صدای بلند داد زدم:جونگکوک مواظب پشت سرت باش
که یه گلوله تو سرش خالی کرد
اما از این فاصله خشم و توی چشماش میدیدم
که یهو یه مرد که نمیشناختمش به افرادش گفت:بگیریدشون
منو و لیا هم دوباره با سرعت شروع کردیم یه دوییدن ولی وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم پام گیر کرد و افتادم که آدمای اون مرد رسیدن و دستامو گرفتم
لیا:ا.ت
ا.ت:لیا برو
؟ : اونو بگیرید
ا.ت:بدو'داد'
لیا رفت بالا و دری که سالن داشت رو قفل کرد
ا.ت:ولم کنیددد
منو بردن پایین منم همینطور داشتم داد میزدم که اون مرد اومد سمتم
جونگکوک سعی داشت که با سرعت بیشتری افراد اون مرد رو بکشه اما هی بیشتر میشدن
شوگا:اوه خانم کوچولو پس شما معشوقه ی جئون جونگکوکی
ا.ت:تو کی هستی ولم کن بزار برم
شوگا:فعلا پیش من میمونی
جونگکوک: مرتیکه دستت بهش بخوره میکشمت
افراد اون مرد دور جونگکوک ....
۸.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.