رمان من را به یاد آور قسمت 4
رمان #من_را_به_یاد_آور قسمت 4
#آروین
همه داشتن برای مسابقه آماده میشدن. به نگاه، نگاه کردم و گفتم : آماده ای؟ قراره پرواز کنیم. چشم غره ای رفت و گفت: حالا مگه قراره چقد تند بریم
سوار ماشین شدم و لبخند شیطنتی زدم. پاهام رو روی گاز گزاشتم و گفتم: lets staaaaart
(این تیکه رو میتونید توی ویدیو ببینید)
و نگاه گفت: شات آپ پلیییییییییز
سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم و به داور نگاه کردم. پرچم رو به نشونه ی حرکت تکون داد. محکم گاز رو فشار دادم که اول بسم الله نگاه جیغ کشید. اولین نفر بودم. یه ماشین سعی کرد ازم جلو بزنه اما راهشو با مدام اینور و اونور رفتن بستم. نگاه جیغ زد: موهامو بهم ریختییییییی
نگاهش کردم و گفتم: خوبه که...
چشماش چهارتا شد و گفت : جلوتو نگاه ککککککننننن
و شروع کرد به زدنم و باعث میشد مدام بگم: آی آه ول کن آی الان تصادف میکنیم
نشست سر جاش و من به سرعتی رفتن ادامه دادم. نزدیک خط پایان شدیم و سرعتی تر رفتم که باعث شد نگاه موهامو محکم بگیره. داد زدم: آاااااای ولم ککککننننن
و اونم جیغ زد: بمییییییییییییر
از خط پایان رد شدیم و سریع وایستادم که باعث شد بره تو شیشه جلو. بهش نگاه کردم و گفتم: پشمکی چیزی هستی؟ نزدیک بود بمیریم... کل هیجان مسابقه رو با جیغات از بین بردی
روم خیمه زد و با فحش های ناجورش شروع کرد به زدنم: کثافت احمق نزدیک بود به جای خالی بریم... لعنت بهت کثافت بیشعور... دعا میکنم بمیری... الهی بمیرییییییی
تیام در ماشینو باز کرد و با دیدن وضعیتمون برگکاش ریخت. گفتم: شوک قلبییییی...نیرو پشتیبانی بفررسسستتتت
گفت: تا من هستم نیرو پشتیبانی چرا
به نگاه، نگاه کرد و گفت: خانوم بیا پایین بی زحمت از کت و کول افتاد بچه
نگاه گفت: چی میگی؟ گمشو بزار ادامه بدم
با چشم های چهارتا شده گفت: چیو؟😐
گفتم: فکر بد نکن فکر بد... نکن...(خطاب به نگاه گفتم) تو هرکیو میبینی انقدر باهاش راحتی؟؟ منو که الان میزنی به اینم که فحش میدی
تیام گفت: پیاده شید ببینم چی میگین
با کلی دعوا و جیغ و داد پیاده شدیم و پول برنده شدنمون رو گرفتیم. من و نگاه با اخم و توی سکوت زل زده بودیم بهم. تیام صداش رو صاف کرد و گفت: نمیخوای معرفی کنی؟
گفتم: سرکار خانم غر غرو بچه پررو... بچه پررو سرکار خانم غر غرو
تیام گفت: خاک تو سرت نکنم درست حرف بزن
گفتم: ااااه دوست دختر رو مخم نگاه رفیقم تیام
نگاه سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت: بیخیال اینو...من دوست دخترشم امروز شروع کردیم قرار گزاشتن
تیام گفت: چجوری باهم اشنا شدین؟
گفتم: اخخخخخ نپررسسس...کاش دستم میشکست و هیچوقت لپ تابو بر نمیداشتم
تیام گفت: مطمئنید قصد ندارید بهم بزنید باهم؟؟
نگاه با جیغ گفت: ای زبونتو گاز بگیر...
ادامه در کامنت
#رمان_من_را_به_یاد_آور
#آروین
همه داشتن برای مسابقه آماده میشدن. به نگاه، نگاه کردم و گفتم : آماده ای؟ قراره پرواز کنیم. چشم غره ای رفت و گفت: حالا مگه قراره چقد تند بریم
سوار ماشین شدم و لبخند شیطنتی زدم. پاهام رو روی گاز گزاشتم و گفتم: lets staaaaart
(این تیکه رو میتونید توی ویدیو ببینید)
و نگاه گفت: شات آپ پلیییییییییز
سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم و به داور نگاه کردم. پرچم رو به نشونه ی حرکت تکون داد. محکم گاز رو فشار دادم که اول بسم الله نگاه جیغ کشید. اولین نفر بودم. یه ماشین سعی کرد ازم جلو بزنه اما راهشو با مدام اینور و اونور رفتن بستم. نگاه جیغ زد: موهامو بهم ریختییییییی
نگاهش کردم و گفتم: خوبه که...
چشماش چهارتا شد و گفت : جلوتو نگاه ککککککننننن
و شروع کرد به زدنم و باعث میشد مدام بگم: آی آه ول کن آی الان تصادف میکنیم
نشست سر جاش و من به سرعتی رفتن ادامه دادم. نزدیک خط پایان شدیم و سرعتی تر رفتم که باعث شد نگاه موهامو محکم بگیره. داد زدم: آاااااای ولم ککککننننن
و اونم جیغ زد: بمییییییییییییر
از خط پایان رد شدیم و سریع وایستادم که باعث شد بره تو شیشه جلو. بهش نگاه کردم و گفتم: پشمکی چیزی هستی؟ نزدیک بود بمیریم... کل هیجان مسابقه رو با جیغات از بین بردی
روم خیمه زد و با فحش های ناجورش شروع کرد به زدنم: کثافت احمق نزدیک بود به جای خالی بریم... لعنت بهت کثافت بیشعور... دعا میکنم بمیری... الهی بمیرییییییی
تیام در ماشینو باز کرد و با دیدن وضعیتمون برگکاش ریخت. گفتم: شوک قلبییییی...نیرو پشتیبانی بفررسسستتتت
گفت: تا من هستم نیرو پشتیبانی چرا
به نگاه، نگاه کرد و گفت: خانوم بیا پایین بی زحمت از کت و کول افتاد بچه
نگاه گفت: چی میگی؟ گمشو بزار ادامه بدم
با چشم های چهارتا شده گفت: چیو؟😐
گفتم: فکر بد نکن فکر بد... نکن...(خطاب به نگاه گفتم) تو هرکیو میبینی انقدر باهاش راحتی؟؟ منو که الان میزنی به اینم که فحش میدی
تیام گفت: پیاده شید ببینم چی میگین
با کلی دعوا و جیغ و داد پیاده شدیم و پول برنده شدنمون رو گرفتیم. من و نگاه با اخم و توی سکوت زل زده بودیم بهم. تیام صداش رو صاف کرد و گفت: نمیخوای معرفی کنی؟
گفتم: سرکار خانم غر غرو بچه پررو... بچه پررو سرکار خانم غر غرو
تیام گفت: خاک تو سرت نکنم درست حرف بزن
گفتم: ااااه دوست دختر رو مخم نگاه رفیقم تیام
نگاه سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت: بیخیال اینو...من دوست دخترشم امروز شروع کردیم قرار گزاشتن
تیام گفت: چجوری باهم اشنا شدین؟
گفتم: اخخخخخ نپررسسس...کاش دستم میشکست و هیچوقت لپ تابو بر نمیداشتم
تیام گفت: مطمئنید قصد ندارید بهم بزنید باهم؟؟
نگاه با جیغ گفت: ای زبونتو گاز بگیر...
ادامه در کامنت
#رمان_من_را_به_یاد_آور
۳۵.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.