آسمان نیز شبی تابه سحر زار گریست
آسمان نیز شبی تابه سحر زار گریست
از غمِ سینه سوزان منهِ خارگریست
باپریشانیِ احوال خرابم چه کنم
با که گویم غمِ دل را دل بیمار گریست
بی بفا یار شبی ساز مخالف زدو رفت
دل نه اینبار وهربار دو صدبار گریست
واژه بامتن وقصیده همه در محفل غم
بزم تلخی که در آن نغمه ی گیتار گریست
قلم ودفترِ بی روح و رُباعی وغزل
شاخه با برگ درختان سپیدار گریست
شمع وپروانه وگلهای پُراز زنبق ویاس
با دل #ساقیِ غم دیدهِ تبدار گریست
#برایهمانکهخودشمیداند !..."
●◉✿تکـــــ★✿◉●•◦
#Tak_setareh★
از غمِ سینه سوزان منهِ خارگریست
باپریشانیِ احوال خرابم چه کنم
با که گویم غمِ دل را دل بیمار گریست
بی بفا یار شبی ساز مخالف زدو رفت
دل نه اینبار وهربار دو صدبار گریست
واژه بامتن وقصیده همه در محفل غم
بزم تلخی که در آن نغمه ی گیتار گریست
قلم ودفترِ بی روح و رُباعی وغزل
شاخه با برگ درختان سپیدار گریست
شمع وپروانه وگلهای پُراز زنبق ویاس
با دل #ساقیِ غم دیدهِ تبدار گریست
#برایهمانکهخودشمیداند !..."
●◉✿تکـــــ★✿◉●•◦
#Tak_setareh★
۱۶.۸k
۱۳ مهر ۱۴۰۰