فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:46
.............................................................
کره شمالی/
تهیونگ از ماشین پیاده شد به سمت جنی رفت چند قدم دورتر از جنی ایستاد و نگاهی به جنی انداخت..
تهیونگ: همش تقصیر خودت بود!
جنی: چرا چرا همه فک میکنن من کشتمش چرا؟! *داد و گریه*
تهیونگ: چون تو کشتیش! اون روز با چشمای خودم دیدم!
جنی: ولی تو بازم از حقیقیت خبر نداری! من هیچوقت ازش متنفر نبودم! *گریه*
تهیونگ: ولی با این حرفات نمیتونی گذشته رو درست کنی اتفاقی که نباید افتاد و الانم باید تاوانشو پس بدی!
جنی: تاوانشو خیلی وقت پیش پس دادم! تاوان کاری که نکردم با مرگ برادر بزرگترم!
تهیونگ: بیا برگردیم اینجوری فقط توی گذشته ای که هیچوقت فراموشش نمی کنیم غرق میشیم!
اشکاشو پاک کرد و با تهیونگ سمت عمارت برگشتن
پایان فلش بک/
جیسو: هیچ معلوم هست کجایین؟!
لیسا وقتی جنی رو دید سریع رفت سمتش و بغلش کرد اما جنی انقدر خسته بود که هیچ توانایی نداشت تا متقابل بغلش کنه..
لیسا: بخاطر من بود؟! ببخشید*بغض*
جنی لیسا رو از بغلش درآورد و درحالی که سمت اتاقش میرفت خطاب به لیسا گفت
جنی: بعدا حرف میزنیم
جیمین سعی کرد دنبالش بره اما با حرف تهیونگ منصرف شد و چند قدم به عقب برگشت
تهیونگ: بزار کمی تنها باشه.. فک نکنم حالش خوب باشه..
لیسا: همش تقصیر منه! کاش سرش داد نمیزدم..
جیسو: بهش فکر نکن لیسا.. تهیونگ توام لباسات رو عوض کن باید باهم بحرفیم..
تهیونگ: تو اتاقم منتظرتم..
جین: من و کانگ هی هم برمیگردیم... فعلا..
دایون : مواظب خودتون باشید..
کانگ هی: ممنون...
رزی: من میرم کمی بخوابم... لیسا توهم بیا..
لیسا: باشه...
۱۰مین بعد/
جیسو جلوی در بود بعد از تقه ای که به در زد وارد اتاق شد
تهیونگ: بیا بشین...
جیسو: میشه برام تعریف کنی چیشده؟!
تهیونگ: همون موضوع همیشگی!
جیسو: تهیونگ... شاید واقعا اون میسو رو نکشته!
تهیونگ: بیخیال من با چشمای خودم دیدم!
جیسو: بعضی وقتا چشمای خود آدم هم دروغ میگه!
تهیونگ ؛ برام مهم نیست دیگه جنی هم توی زندگی من تنها نقش قاتل بهترین دوستم وبچه ش رو داره!
جیسو: تهیونگا فک نکنم جنی بتونه جون یه بچه رو بگیره!
تهیونگ: عشق چشمای اونو کور کرده بود! از وقتی فهمید لی یون با میسو قرار میزاره حسادتش شروع شد و بعدش فهمید میسو بارداره و اینبار حسادتش تبدیل به خشم تموم نشدنی شد!
جیسو: من نمیتونم بگم جنی رو ببخش.. فقط ازت میخوام انقدر عذابش ندی و نقشه هایی که توی سرته رو بیرون کنی!
تهیونگ: نه جیسو من تا اینجا اومدم.. هیچ وقت ولش نمیکنم تا انتقام میسو.. شرکتم..و برادرش رو ازش نگیرم
جیسو: من میرم.. حرف زدن با تو نتیجه ای نداره!
جیسو بلند شد و زیرلب حرفی رو زد که مطمئن بود به گوش تهیونگ نمیرسه..
پارت:46
.............................................................
کره شمالی/
تهیونگ از ماشین پیاده شد به سمت جنی رفت چند قدم دورتر از جنی ایستاد و نگاهی به جنی انداخت..
تهیونگ: همش تقصیر خودت بود!
جنی: چرا چرا همه فک میکنن من کشتمش چرا؟! *داد و گریه*
تهیونگ: چون تو کشتیش! اون روز با چشمای خودم دیدم!
جنی: ولی تو بازم از حقیقیت خبر نداری! من هیچوقت ازش متنفر نبودم! *گریه*
تهیونگ: ولی با این حرفات نمیتونی گذشته رو درست کنی اتفاقی که نباید افتاد و الانم باید تاوانشو پس بدی!
جنی: تاوانشو خیلی وقت پیش پس دادم! تاوان کاری که نکردم با مرگ برادر بزرگترم!
تهیونگ: بیا برگردیم اینجوری فقط توی گذشته ای که هیچوقت فراموشش نمی کنیم غرق میشیم!
اشکاشو پاک کرد و با تهیونگ سمت عمارت برگشتن
پایان فلش بک/
جیسو: هیچ معلوم هست کجایین؟!
لیسا وقتی جنی رو دید سریع رفت سمتش و بغلش کرد اما جنی انقدر خسته بود که هیچ توانایی نداشت تا متقابل بغلش کنه..
لیسا: بخاطر من بود؟! ببخشید*بغض*
جنی لیسا رو از بغلش درآورد و درحالی که سمت اتاقش میرفت خطاب به لیسا گفت
جنی: بعدا حرف میزنیم
جیمین سعی کرد دنبالش بره اما با حرف تهیونگ منصرف شد و چند قدم به عقب برگشت
تهیونگ: بزار کمی تنها باشه.. فک نکنم حالش خوب باشه..
لیسا: همش تقصیر منه! کاش سرش داد نمیزدم..
جیسو: بهش فکر نکن لیسا.. تهیونگ توام لباسات رو عوض کن باید باهم بحرفیم..
تهیونگ: تو اتاقم منتظرتم..
جین: من و کانگ هی هم برمیگردیم... فعلا..
دایون : مواظب خودتون باشید..
کانگ هی: ممنون...
رزی: من میرم کمی بخوابم... لیسا توهم بیا..
لیسا: باشه...
۱۰مین بعد/
جیسو جلوی در بود بعد از تقه ای که به در زد وارد اتاق شد
تهیونگ: بیا بشین...
جیسو: میشه برام تعریف کنی چیشده؟!
تهیونگ: همون موضوع همیشگی!
جیسو: تهیونگ... شاید واقعا اون میسو رو نکشته!
تهیونگ: بیخیال من با چشمای خودم دیدم!
جیسو: بعضی وقتا چشمای خود آدم هم دروغ میگه!
تهیونگ ؛ برام مهم نیست دیگه جنی هم توی زندگی من تنها نقش قاتل بهترین دوستم وبچه ش رو داره!
جیسو: تهیونگا فک نکنم جنی بتونه جون یه بچه رو بگیره!
تهیونگ: عشق چشمای اونو کور کرده بود! از وقتی فهمید لی یون با میسو قرار میزاره حسادتش شروع شد و بعدش فهمید میسو بارداره و اینبار حسادتش تبدیل به خشم تموم نشدنی شد!
جیسو: من نمیتونم بگم جنی رو ببخش.. فقط ازت میخوام انقدر عذابش ندی و نقشه هایی که توی سرته رو بیرون کنی!
تهیونگ: نه جیسو من تا اینجا اومدم.. هیچ وقت ولش نمیکنم تا انتقام میسو.. شرکتم..و برادرش رو ازش نگیرم
جیسو: من میرم.. حرف زدن با تو نتیجه ای نداره!
جیسو بلند شد و زیرلب حرفی رو زد که مطمئن بود به گوش تهیونگ نمیرسه..
۴.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.