اتفاقی؟یا سرنوشت ادامهp10
اتفاقی؟یا سرنوشت ادامهp10
از زبان ات
کوک اومد کنار میز نشسته گفت
_اوو بانو ات چی دست کردی
+دوبوکی
_به به
ویو بعد شام
+خب من میرم ی سر به کمپانی بزنم بیام وقتی اومدم حاضر باش بریم واسه شام بیرون
_اوک
رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم
ویو کمپانی
+های پی دی جون
●اع سلام فرمانده شدنت مبارک
+تنک اومدم ی سر بزنم برم و بگم امروز برا شام با فرمانده جئون میرم بیرون
●باشه برو صب کن چی فرمانده جئون جونگ کوک فرماندته
+آره چطور
●اون قبلا اینجا کاراموز بود ولی رفت به ارتش پس الان فرمانده شده
+واقعا پس چرا بهم نگفته
برگشتم خونه دیدم کوک داره با موهای ی کوچولو بلندش ور میره
+صب کن صب کن من درستش میکنم
رفتم جلوش وایسادم چون قدش بلند بود دستام خسته شد ک بلندم کرد و گذاشت رو میز آرایشم و ستاشو اینور اون ورم گذاشت بعد تموم کردم موهاش به چشاش نگاه کردم ک گفت
_میشه قرار بزاریم؟
+نو هنو زوده
_ایش باشه
+بریم؟ _اوهوم
رفتیم پارکینگ ک گفتم
+بیا بگیر توبرون ماشینو
_باش خب کجا بریم
+اینجا ...... بعدم میریم قهوه میخوریم؟
_اوک
توی راه بودیم ک کوک یهو دستمو گرفت بهش نگاه کردم ولی بهم نگاه نکرد چرا انقدر احساس بدی دارم انگار قراره اتفاقی بیوفته بعد چند میم رسیدیم رفتیم داخل چون رزرو کرده بودم جامون نشون دادن نشستیم سفارش دادیم غذامون آوردن ک متوجه شدم دارن آزمون فیلم بر میدارن ک بهشون نگاه کردم و لبخند زدم چند نفر اومدن کنارم
○خانوم ات من طرفدارتونم میشه بهمون امضا بدید و عکس
+چرا ک نه
بهشون امضا دادم ک یکیشون گفت
○دوست پسرتونن
+ااا نه فرماندم توی ارتش
○اوو واقعا ولی خیلی خوشتیپه(جوری ک این گفتکو رو کره ای دارم با خودم میگم)
+آره
رفتن نگاه کردم به کوک ک دیدم اخم کیوتی کردم ک گفتم چیه
_هیچ
+یا بگو چته
_چرا بهشون گفتی دوست پسرم نیست
+خب مگه هستی
_خب درسته هنوز قرار نمیزاریم ولی اوف ولش
+باش
_به من حرص میدی پدسگ(تو دلش میگه)
ویو بعد غذا
کوک پول غذا رو داد منم برا دوتامون قهوه خریدم توی ماشین یودیم و داشتیم از روی پل سئول رد میشدیم ک گفتم
+کوک بیا بریم لب پل
_اوکی
ماشینو نگه داشت رفتیم لب پل و در حالی ک داشتیم قهوه میخوردیم به ماهم نگاه میکردیم ک یهو یکمی از قهوه ریخت روی لبو صورتم کوک نگام کرد و یهو اومد جلو و هرچی قهوه روی لبام بود رو لیس زد خشکم زده بود ک گفت _خوشمزست
+یااا
_چیه
+هیچی
+بیا بریم خونه
_باشه
از زبان ات
کوک اومد کنار میز نشسته گفت
_اوو بانو ات چی دست کردی
+دوبوکی
_به به
ویو بعد شام
+خب من میرم ی سر به کمپانی بزنم بیام وقتی اومدم حاضر باش بریم واسه شام بیرون
_اوک
رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم
ویو کمپانی
+های پی دی جون
●اع سلام فرمانده شدنت مبارک
+تنک اومدم ی سر بزنم برم و بگم امروز برا شام با فرمانده جئون میرم بیرون
●باشه برو صب کن چی فرمانده جئون جونگ کوک فرماندته
+آره چطور
●اون قبلا اینجا کاراموز بود ولی رفت به ارتش پس الان فرمانده شده
+واقعا پس چرا بهم نگفته
برگشتم خونه دیدم کوک داره با موهای ی کوچولو بلندش ور میره
+صب کن صب کن من درستش میکنم
رفتم جلوش وایسادم چون قدش بلند بود دستام خسته شد ک بلندم کرد و گذاشت رو میز آرایشم و ستاشو اینور اون ورم گذاشت بعد تموم کردم موهاش به چشاش نگاه کردم ک گفت
_میشه قرار بزاریم؟
+نو هنو زوده
_ایش باشه
+بریم؟ _اوهوم
رفتیم پارکینگ ک گفتم
+بیا بگیر توبرون ماشینو
_باش خب کجا بریم
+اینجا ...... بعدم میریم قهوه میخوریم؟
_اوک
توی راه بودیم ک کوک یهو دستمو گرفت بهش نگاه کردم ولی بهم نگاه نکرد چرا انقدر احساس بدی دارم انگار قراره اتفاقی بیوفته بعد چند میم رسیدیم رفتیم داخل چون رزرو کرده بودم جامون نشون دادن نشستیم سفارش دادیم غذامون آوردن ک متوجه شدم دارن آزمون فیلم بر میدارن ک بهشون نگاه کردم و لبخند زدم چند نفر اومدن کنارم
○خانوم ات من طرفدارتونم میشه بهمون امضا بدید و عکس
+چرا ک نه
بهشون امضا دادم ک یکیشون گفت
○دوست پسرتونن
+ااا نه فرماندم توی ارتش
○اوو واقعا ولی خیلی خوشتیپه(جوری ک این گفتکو رو کره ای دارم با خودم میگم)
+آره
رفتن نگاه کردم به کوک ک دیدم اخم کیوتی کردم ک گفتم چیه
_هیچ
+یا بگو چته
_چرا بهشون گفتی دوست پسرم نیست
+خب مگه هستی
_خب درسته هنوز قرار نمیزاریم ولی اوف ولش
+باش
_به من حرص میدی پدسگ(تو دلش میگه)
ویو بعد غذا
کوک پول غذا رو داد منم برا دوتامون قهوه خریدم توی ماشین یودیم و داشتیم از روی پل سئول رد میشدیم ک گفتم
+کوک بیا بریم لب پل
_اوکی
ماشینو نگه داشت رفتیم لب پل و در حالی ک داشتیم قهوه میخوردیم به ماهم نگاه میکردیم ک یهو یکمی از قهوه ریخت روی لبو صورتم کوک نگام کرد و یهو اومد جلو و هرچی قهوه روی لبام بود رو لیس زد خشکم زده بود ک گفت _خوشمزست
+یااا
_چیه
+هیچی
+بیا بریم خونه
_باشه
۱۱.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.