داستانی دارم که نوجوان های امروز درکی از آن ندارند . داست
داستانی دارم که نوجوان های امروز درکی از آن ندارند . داستان افرادی که رویای رقص در گندمزار را داشتند و عاشقانه یکدیگر را میپرستیدند ؛ بار ها به آن دو گفتم که پرستش تنها برای خدای مسیح است اما عشق آن دو را حتی از مقدساتشان دور کرده بود تا اینکه روزی آسمانی ابری جای خورشید در آسمان گندمزار را گرفت و عشق بین آن دو از بین رفت . آن دو سالهاست که آشناترین غریبه های یکدیگرند ...
_william
_william
۲.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.