نمیدانم کیستم و این جسم در کجا به تکامل فی البداهه رسیده
نمیدانم کیستم و این جسم در کجا به تکامل فی البداهه رسیده ، و تطابق این جسم و افکار چطور به عمل انجامیده است که خود را به این روزگار پلشت وفق بدهد و اخر کاری، پی ببرد که این تقلا ذره ای مرا به زیستن وا نداشت تنها مرا ودار کرد که یک روز دیگر دوام بیاورم . اما دیگر کلاه روزگاری که بر سرش گذاشته شده است را باد برد . اما این را خوب میدانم که تنها آغوش مرگ است که مرا از این ابهاماتی که هیچ چیزی در پشت خود خفا ندارد و تهی است تا من را گول بزند که مرگ پوچ است و زندگی سرتا پا گل و به امید بسنده کن. آن هم امیدی که من را به این حال انداخته است و امید و زندگی، پسته تلخ پوچ بودند که بیزاری را در تو رونق میداد و مرگ مملو بود از راه نجات و شادکامی بی انتها .
۱۴.۲k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.