(...best gambling...)
p۳
یونگی:بشینین بجای بحث کردن یه فکری بکنین
جیمین:چه فکری مثلا؟ ما دستامون بستس تو یه منطقه ایی هستیم که نمیدونیم کجاس
یونگی:هوفف،هی دختر،یلحظه بیا اینجا
ا.ت:هوم؟
یونگی:از ما چی میخوای؟ تو و پی دی نیم قمار کردین چه ربطی به ما داره اخه
ا.ت:اخی،ترسیدی؟ نگران نباش قول میدم بهتون بد نگذره(اشاره کرد که دستای اعضا رو باز کنن) در ضمن اون پول کوفتی خرج شما شده
اعضا که از کار ا.ت تعجب کرده بودن،به صدا در اومدن
جیهوپ:خب الان ما بخوایم پیش تو باشیم باید کجا بخوابیم؟ چی بخوریم؟
ا.ت:نگران نباشین، اینجا پر اتاقه،قبل از اینکه شماها بیاین کلی اینجارو تمیز کردم
جین:منکه اصلا اینجا نمیخوابم اون پولم خودمون جور میکنیم میدیم
ا.ت: هه بیخیال چطوری میخوای پول در بیتری...الانم توقع نداشته باشین ببرمتون هتل پنج ستاره
(فردای اونشب)
ا.ت از خواب بیدار شد و اهنگ گذاشت،وقتی با اهنگ میخوند اعضا صداش رو شنیدن،بنظرشون ا.ت صدای خیلی قشنگی داشت...
جین:چیکار میکنی دختر
ا.ت:دارم صبحونه اماده میکنم نمیبینی؟
جین:خوبه فکر کردم بلد نیستی
ا.ت:اشتباه فکر کردی
جین:(ذهنش) عیش دختره حاضر جواب، بلد نیست احترام بزاره
ا.ت:پاشین صبحونتون اماداس
کوک:میبینم که مهربونم هستی
ا.ت:من نیاوردمتون اینجا که بهتون اسیری بدم، فقط برای ترسوندن رییستون اوردمتون اینجا،حالام که مهمون دارم باید ازشون پذیرایی کنم
جیمین:چه خانم مهربونی
ا.ت:(لبخند) (توی دلش:تا وقتی پول گیرم نیومده لذت ببرید)
ا.ت رفت توی اتاقش تا صبحونه اش رو بخوره و مزاحم اعضا نباشه
نامجون:بنظر دختر مهربونیه
تهیونگ:اره راست میگه، اگر مهربون نبود اینجوری از ما پذیرایی نمیکرد
جین:اشپزیشم خوبه
یونگی:دختر باحالیه، ولی مطمعنم یه مشکلی توی زندگیش هست که قمار میکنه
جیهوپ:بزارین ببینم چی میشه، امروز ازش امتحان میگیرم صبر کنین
(ویو ات،عصر)
از اتاقم اومدم بیرون و شروع کردم به مرتب کردن خونه،تنها کاری پسرا کرده بودن ظرف هارو اورده بودن توی اشپزخونه
ظرفارو شستم و خونه رو جارو زدم،ویلا مال دختر خالم بود که مهاجرت کرده بود به سوییس و کلیدش دست من بود،با این حال برای خرج خودم و قصدای پدر مردم و مریضی مادرم قمار میکردم فکر اینکه هر لحظه طلبکارای بابام برام چاقو میکشن بد بود، چون من هیچ کاری بلد نبودم فقط کتک میخوردم ...آرزویی ندارم اگرم داشته باشم...یه زندگی معمولی میخوام فقط میخوام این چند سال اینقدر پول رو هم کنم که بدهی ها رو بدم مادرم خوب شه و برای درسم پولی باشه تا بتونم شغل درستی پیدا کنم میخوام موقع درس خوندم تو فکر پول و... نباشم
به خودم امدم صورتم خیس اشک بود سریع اشکامو پاک کردن
کارهام که تموم شد رفتم و نشستم روی مبل،توی گوشیم بودم که پسرا شروع کردن...
یونگی:بشینین بجای بحث کردن یه فکری بکنین
جیمین:چه فکری مثلا؟ ما دستامون بستس تو یه منطقه ایی هستیم که نمیدونیم کجاس
یونگی:هوفف،هی دختر،یلحظه بیا اینجا
ا.ت:هوم؟
یونگی:از ما چی میخوای؟ تو و پی دی نیم قمار کردین چه ربطی به ما داره اخه
ا.ت:اخی،ترسیدی؟ نگران نباش قول میدم بهتون بد نگذره(اشاره کرد که دستای اعضا رو باز کنن) در ضمن اون پول کوفتی خرج شما شده
اعضا که از کار ا.ت تعجب کرده بودن،به صدا در اومدن
جیهوپ:خب الان ما بخوایم پیش تو باشیم باید کجا بخوابیم؟ چی بخوریم؟
ا.ت:نگران نباشین، اینجا پر اتاقه،قبل از اینکه شماها بیاین کلی اینجارو تمیز کردم
جین:منکه اصلا اینجا نمیخوابم اون پولم خودمون جور میکنیم میدیم
ا.ت: هه بیخیال چطوری میخوای پول در بیتری...الانم توقع نداشته باشین ببرمتون هتل پنج ستاره
(فردای اونشب)
ا.ت از خواب بیدار شد و اهنگ گذاشت،وقتی با اهنگ میخوند اعضا صداش رو شنیدن،بنظرشون ا.ت صدای خیلی قشنگی داشت...
جین:چیکار میکنی دختر
ا.ت:دارم صبحونه اماده میکنم نمیبینی؟
جین:خوبه فکر کردم بلد نیستی
ا.ت:اشتباه فکر کردی
جین:(ذهنش) عیش دختره حاضر جواب، بلد نیست احترام بزاره
ا.ت:پاشین صبحونتون اماداس
کوک:میبینم که مهربونم هستی
ا.ت:من نیاوردمتون اینجا که بهتون اسیری بدم، فقط برای ترسوندن رییستون اوردمتون اینجا،حالام که مهمون دارم باید ازشون پذیرایی کنم
جیمین:چه خانم مهربونی
ا.ت:(لبخند) (توی دلش:تا وقتی پول گیرم نیومده لذت ببرید)
ا.ت رفت توی اتاقش تا صبحونه اش رو بخوره و مزاحم اعضا نباشه
نامجون:بنظر دختر مهربونیه
تهیونگ:اره راست میگه، اگر مهربون نبود اینجوری از ما پذیرایی نمیکرد
جین:اشپزیشم خوبه
یونگی:دختر باحالیه، ولی مطمعنم یه مشکلی توی زندگیش هست که قمار میکنه
جیهوپ:بزارین ببینم چی میشه، امروز ازش امتحان میگیرم صبر کنین
(ویو ات،عصر)
از اتاقم اومدم بیرون و شروع کردم به مرتب کردن خونه،تنها کاری پسرا کرده بودن ظرف هارو اورده بودن توی اشپزخونه
ظرفارو شستم و خونه رو جارو زدم،ویلا مال دختر خالم بود که مهاجرت کرده بود به سوییس و کلیدش دست من بود،با این حال برای خرج خودم و قصدای پدر مردم و مریضی مادرم قمار میکردم فکر اینکه هر لحظه طلبکارای بابام برام چاقو میکشن بد بود، چون من هیچ کاری بلد نبودم فقط کتک میخوردم ...آرزویی ندارم اگرم داشته باشم...یه زندگی معمولی میخوام فقط میخوام این چند سال اینقدر پول رو هم کنم که بدهی ها رو بدم مادرم خوب شه و برای درسم پولی باشه تا بتونم شغل درستی پیدا کنم میخوام موقع درس خوندم تو فکر پول و... نباشم
به خودم امدم صورتم خیس اشک بود سریع اشکامو پاک کردن
کارهام که تموم شد رفتم و نشستم روی مبل،توی گوشیم بودم که پسرا شروع کردن...
۷۶۳
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.