میراث اجباری پارت 11
گوشي را در جيبش گذاشت و گفت: به به ميبينم كه تيپ كردي كجا به سالمتي؟ ميري سرقرار؟
گفتم: چيه فكر كردي همه مثله تو ان كه واسه جنس مخالف تيپ ميكنن؟
خواست حرفي بزنه كه گفتم: تو رو خدا دست از سر من بردار تو سرت به كار خودت باشه منم
سرم تو كار خودم راستي تا شب جائي نميري؟
چپ چپ نگاهم كرد و گفت: خير باشه ؟
گفتم: نگران نباش كاري با تو ندارم با ماشينت كار دارم سويچو بده
گفت: به خدا خيلي پررويي ماشين مال منه اونوقت بايد بدمش به تو؟
صدامو مثله نوشين كردم و با عشوه و ناز گفتم:ماشين من نداريم تو اين خونه عزيزم ماشين ما
گفت:ا....؟؟؟ اون موقه كه گشنم بود كنيز بابامو و نوكر من راه انداختي و حاال..........
گفتم: من نميخواستم فرصت بودن در كنار پروازه ...
وسط حرفم گفت: گيج پروانه نه پروازه
گفتم: با اون دستخط تو همينكه منظورو فهميدم خودش خيليه داشتم ميگفتم : نميخواستم فرصت
بودن در كنار پروانه جونو از دست بدي
و سويچ ماشينشو از روي ميز برداشتمو از خونه زدم بيرون
تا ساعت دوازده شب تو خيابونا با معصومه چرخ ميزديم از سر كوچه يه بستني قيفي واسه سامان
خريدم
وقتي كليد انداختم تو خونه تاريك تاريك بود و فقط صداي تلويزيون مي اومد كفش هامو در
آوردم چون جون پاهام در اومده بود آهسته جلو رفتم و او را ديدم كه روي مبل روبه روي
تلويزيون خوابيده نگاش كردم چه معصوم به خواب رفته تلويزيونو خاموش كردم ورفتم يه پتو
براش آوردمو روش انداختم آخه از سرما ي كولر كه روبه روش بود مچاله شده بود تا خواستم....
گفتم: چيه فكر كردي همه مثله تو ان كه واسه جنس مخالف تيپ ميكنن؟
خواست حرفي بزنه كه گفتم: تو رو خدا دست از سر من بردار تو سرت به كار خودت باشه منم
سرم تو كار خودم راستي تا شب جائي نميري؟
چپ چپ نگاهم كرد و گفت: خير باشه ؟
گفتم: نگران نباش كاري با تو ندارم با ماشينت كار دارم سويچو بده
گفت: به خدا خيلي پررويي ماشين مال منه اونوقت بايد بدمش به تو؟
صدامو مثله نوشين كردم و با عشوه و ناز گفتم:ماشين من نداريم تو اين خونه عزيزم ماشين ما
گفت:ا....؟؟؟ اون موقه كه گشنم بود كنيز بابامو و نوكر من راه انداختي و حاال..........
گفتم: من نميخواستم فرصت بودن در كنار پروازه ...
وسط حرفم گفت: گيج پروانه نه پروازه
گفتم: با اون دستخط تو همينكه منظورو فهميدم خودش خيليه داشتم ميگفتم : نميخواستم فرصت
بودن در كنار پروانه جونو از دست بدي
و سويچ ماشينشو از روي ميز برداشتمو از خونه زدم بيرون
تا ساعت دوازده شب تو خيابونا با معصومه چرخ ميزديم از سر كوچه يه بستني قيفي واسه سامان
خريدم
وقتي كليد انداختم تو خونه تاريك تاريك بود و فقط صداي تلويزيون مي اومد كفش هامو در
آوردم چون جون پاهام در اومده بود آهسته جلو رفتم و او را ديدم كه روي مبل روبه روي
تلويزيون خوابيده نگاش كردم چه معصوم به خواب رفته تلويزيونو خاموش كردم ورفتم يه پتو
براش آوردمو روش انداختم آخه از سرما ي كولر كه روبه روش بود مچاله شده بود تا خواستم....
۱.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.