《 time 》
《 time 》
Part : ¾
' ا.ت '
با نور آفتابی که از توی پنجره ی اتاق به چشمم میتابید بیدار شدم درد شدیدی رو زیر دلم احساس کردم که وقتی تکون میخوردم بیشتر میشد جونگکوک رو توی اتاق ندیدم پس با خیال راحت رفتم و یه دوش گرفتم که دیدم دونفر وارد اتاق شدن و رگالی پر از لباس رو برام اوردن و گفتن که آقای جئون فرستاده تشکر کردم و یه دست از اون لباس هارو برداشتم هوا سرد شده بود و مجبور بودم لباسی بپوشم که لکه های بنفش روی بدنم معلوم نباشه ..لباسمو پوشیدم و اروم در اتاق رو باز کردم که اتفاقی یه خدمه دیدم
ا.ت :ببخشید اتاق کیم تهیونگ کجاست؟(بچها ا.ت حدس میزنه که لیا هم اونجاست چون جونگکوک اونو برد تو اتاق خودش)
خدمه:یک اتاق بعد از اتاق آقای جئون
ا.ت:اوکی ممنون
سمت اون اتاقی که گفت رفتم و آروم در و باز کرد م
ا.ت:لیا
لیا:ا.ت
رفتم سمت لیایی که پریشون سر تخت نشسته
،دستایی که از سرما یخ زده بود رو گرفتم
ا.ت:لیا تو خوبی کاری باهات نکرد
لیا:بدتر از اون شب انجامش داد!
ا.ت:م.منم همینطور
لیا:دلم بدجور درد میکنه
ا.ت:زود باش از این لباسایی که برات اوردن بپوش باید از این عمارت بریم
لیا:اگه نزارن بریم چی
ا.ت:هیچی نگو فقط اینو بپوش
لباسی رو از رگال برداشتم و بهش دادم ...بدن لیا نسبت به بدن من بهتر بود و فقط گردنش و روی ترقوه هاش لک های بنفش داشت اما من کل بدنم لک آبی و بنفش بود..
لیا لباس رو پوشید
دستشو گرفتم و از اتاق بیرون اومدیم ...از پله ها پایین رفتیم در دقیقا روبه روی ما بود در عمارت رو باز کردم و همینطور که خواستم قدم اول رو بردارم صدایی رو از پشت سرم شنیدم که باعث لرزش بدنم شد
جونگکوک:جایی میرید خانما؟
با بهت برگشتیم و به دوتا مرد پشت سرمون خیره شدیم
تهیونگ:لیا یادم نمیاد بهت اجازه ی بیرون اومدن داده باشم..
لیا اروم خودشو پشت سرم قایم کرد
ا.ت:شما وجدان ندارید ها
جونگکوک: از این به بعد هرکی پاشو از این عمارت بیرون بزاره خودم میکشمش ..
تهیونگ: خیلی خب خانما بیاید بریم صبحونه بخوریم
جونگکوک همونطوری که دستاش توی جیبش بود نزدیکم شد و کمی خم شد تا هم قدم بشه توی گوشم با صدای بمش زمزمه کرد : مثل اینکه دیشب بهت خوش گذشته دکتر!
دستمو دور گردنش انداختمو توی گوشش شروع به صحبت کردم:به این میگن یه هوس که تو و اون دوست عوضیت دارین ...یادت که نرفته تو یه روانی بودی ؟
جونگکوک لب زد: من هنوزم یه روانیم ولی الان روانیه توم!
ا.ت:ازت متنفرم
در همین حین که داشتم با جونگکوک حرف میزدم نفهمیدم که دست لیا کی از دستم در اومد و سمت تهیونگ رفت
Part : ¾
' ا.ت '
با نور آفتابی که از توی پنجره ی اتاق به چشمم میتابید بیدار شدم درد شدیدی رو زیر دلم احساس کردم که وقتی تکون میخوردم بیشتر میشد جونگکوک رو توی اتاق ندیدم پس با خیال راحت رفتم و یه دوش گرفتم که دیدم دونفر وارد اتاق شدن و رگالی پر از لباس رو برام اوردن و گفتن که آقای جئون فرستاده تشکر کردم و یه دست از اون لباس هارو برداشتم هوا سرد شده بود و مجبور بودم لباسی بپوشم که لکه های بنفش روی بدنم معلوم نباشه ..لباسمو پوشیدم و اروم در اتاق رو باز کردم که اتفاقی یه خدمه دیدم
ا.ت :ببخشید اتاق کیم تهیونگ کجاست؟(بچها ا.ت حدس میزنه که لیا هم اونجاست چون جونگکوک اونو برد تو اتاق خودش)
خدمه:یک اتاق بعد از اتاق آقای جئون
ا.ت:اوکی ممنون
سمت اون اتاقی که گفت رفتم و آروم در و باز کرد م
ا.ت:لیا
لیا:ا.ت
رفتم سمت لیایی که پریشون سر تخت نشسته
،دستایی که از سرما یخ زده بود رو گرفتم
ا.ت:لیا تو خوبی کاری باهات نکرد
لیا:بدتر از اون شب انجامش داد!
ا.ت:م.منم همینطور
لیا:دلم بدجور درد میکنه
ا.ت:زود باش از این لباسایی که برات اوردن بپوش باید از این عمارت بریم
لیا:اگه نزارن بریم چی
ا.ت:هیچی نگو فقط اینو بپوش
لباسی رو از رگال برداشتم و بهش دادم ...بدن لیا نسبت به بدن من بهتر بود و فقط گردنش و روی ترقوه هاش لک های بنفش داشت اما من کل بدنم لک آبی و بنفش بود..
لیا لباس رو پوشید
دستشو گرفتم و از اتاق بیرون اومدیم ...از پله ها پایین رفتیم در دقیقا روبه روی ما بود در عمارت رو باز کردم و همینطور که خواستم قدم اول رو بردارم صدایی رو از پشت سرم شنیدم که باعث لرزش بدنم شد
جونگکوک:جایی میرید خانما؟
با بهت برگشتیم و به دوتا مرد پشت سرمون خیره شدیم
تهیونگ:لیا یادم نمیاد بهت اجازه ی بیرون اومدن داده باشم..
لیا اروم خودشو پشت سرم قایم کرد
ا.ت:شما وجدان ندارید ها
جونگکوک: از این به بعد هرکی پاشو از این عمارت بیرون بزاره خودم میکشمش ..
تهیونگ: خیلی خب خانما بیاید بریم صبحونه بخوریم
جونگکوک همونطوری که دستاش توی جیبش بود نزدیکم شد و کمی خم شد تا هم قدم بشه توی گوشم با صدای بمش زمزمه کرد : مثل اینکه دیشب بهت خوش گذشته دکتر!
دستمو دور گردنش انداختمو توی گوشش شروع به صحبت کردم:به این میگن یه هوس که تو و اون دوست عوضیت دارین ...یادت که نرفته تو یه روانی بودی ؟
جونگکوک لب زد: من هنوزم یه روانیم ولی الان روانیه توم!
ا.ت:ازت متنفرم
در همین حین که داشتم با جونگکوک حرف میزدم نفهمیدم که دست لیا کی از دستم در اومد و سمت تهیونگ رفت
۱۰.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.