میخوام یه داستان جالب تعریف کنم البته کوتاه
میخوام یه داستان جالب تعریف کنم البته کوتاه
هر دومون دختر بودیم
من موهام فر بود اون موهاش صاف
خیلی مودی بود من اروم تر
عینک به جفتمون میومد
تو اینه شبیه هم بودیم
همه حسودیشون میشد به ما
الان من ازش متنفرمو رفتم اکیپمو پیدا کردم ولی اون هنوز ازم متنفر نیست و تویه اون اکیپ ۵۰ نفره تخمیشه که منم قبلا بودم
جالبه چقد شبیه داستان وینی و افشاره...
هر دومون دختر بودیم
من موهام فر بود اون موهاش صاف
خیلی مودی بود من اروم تر
عینک به جفتمون میومد
تو اینه شبیه هم بودیم
همه حسودیشون میشد به ما
الان من ازش متنفرمو رفتم اکیپمو پیدا کردم ولی اون هنوز ازم متنفر نیست و تویه اون اکیپ ۵۰ نفره تخمیشه که منم قبلا بودم
جالبه چقد شبیه داستان وینی و افشاره...
۱۲۸
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.