من گفتم دوستت دارم ، آن قدر که بخواهم در آتش جهنم آن بسوز
من گفتم دوستت دارم ، آن قدر که بخواهم در آتش جهنم آن بسوزم و بسازم.
گفتم دوستت دارم ، آن قدر که بخواهم آسیب ببینم بی آنکه تو خراشی کوچک در دستت داشته باشی.
گفتم دوستت دارم آن قدر که بخواهم در هر لحظه بر دستانت بوسه بزنم و حالت را خوب کنم و نگذارم قطره ای اشک بریزی.
و تو.... گفتی از من متنفری آن قدر که بخواهی سر به تن نداشته باشم ، آن قدر که بخواهی بروی و هیچگاه نگاهم نکنی.
گفتی متنفری،از من و احساسات و وجودم.
چه کردم؟!مگر کاری جز لبخند زدن به تو میتوان انجام داد پروانه من؟
این سرنوشت من بود،عشق من و نفرت تو...اما میشود که روزی که این نفرت به عشق تبدیل شود؟
البته پیش از غروب آفتاب ، اگر که دیر نشده باشد
§M§
گفتم دوستت دارم ، آن قدر که بخواهم آسیب ببینم بی آنکه تو خراشی کوچک در دستت داشته باشی.
گفتم دوستت دارم آن قدر که بخواهم در هر لحظه بر دستانت بوسه بزنم و حالت را خوب کنم و نگذارم قطره ای اشک بریزی.
و تو.... گفتی از من متنفری آن قدر که بخواهی سر به تن نداشته باشم ، آن قدر که بخواهی بروی و هیچگاه نگاهم نکنی.
گفتی متنفری،از من و احساسات و وجودم.
چه کردم؟!مگر کاری جز لبخند زدن به تو میتوان انجام داد پروانه من؟
این سرنوشت من بود،عشق من و نفرت تو...اما میشود که روزی که این نفرت به عشق تبدیل شود؟
البته پیش از غروب آفتاب ، اگر که دیر نشده باشد
§M§
۱.۲k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.