رمان عشق لجباز من
پارت ۳۷
ارسلان
من:تو چطوری میتونی از من جلو بزنی؟ من باید همیشه رفته اول باشم🥲
دیا:یوهااهاهاهاهاهااهاهااهها دیگه نیستی بچه خرخون😆
دیانا رو بغل کردم و گفتم:ولی به هر حال بهت تبریک میگم عشقم😅😍
عسل:ایییییی چندشا🤢
رومینا:نوچ نوچ نوچ😐
من:حسودا
شب رفتیم رستوران بعدشم یکم گشتیم و برگشتیم عمارت
من و دیانام طبق معمول رفتیم تو اتاق و خوابیدیم(اینا از وقتی رل زدن اتاقاشونو یکی کردن)
صبح پاشدم یه کوچولو از تحقیقم رو انجام دادم و یه خورده استراحت کردم امروز کلاس نداشتم پس دانشگاه نرفتم دیانا هم همینطور ولی بچه ها رفته بودن دیانام گوشیش زنگ خورد رفت تو حیاط جواب بده
دیانا
گوشیم زنگ خورد رفتم توی حیاط تا جواب بدم
با دیدم اسم مخاطب ترس بدنمو گرفت و بغض کردم از ترس میلرزیدم خدایا کمکم کن....
ارسلان
نشسته بودیم با بچه ها فیلم میدیدیم که دیانا هم اومد پیشمون ولی معلوم بود خیلی تو خودش بود و جواب نمیداد.
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان
من:تو چطوری میتونی از من جلو بزنی؟ من باید همیشه رفته اول باشم🥲
دیا:یوهااهاهاهاهاهااهاهااهها دیگه نیستی بچه خرخون😆
دیانا رو بغل کردم و گفتم:ولی به هر حال بهت تبریک میگم عشقم😅😍
عسل:ایییییی چندشا🤢
رومینا:نوچ نوچ نوچ😐
من:حسودا
شب رفتیم رستوران بعدشم یکم گشتیم و برگشتیم عمارت
من و دیانام طبق معمول رفتیم تو اتاق و خوابیدیم(اینا از وقتی رل زدن اتاقاشونو یکی کردن)
صبح پاشدم یه کوچولو از تحقیقم رو انجام دادم و یه خورده استراحت کردم امروز کلاس نداشتم پس دانشگاه نرفتم دیانا هم همینطور ولی بچه ها رفته بودن دیانام گوشیش زنگ خورد رفت تو حیاط جواب بده
دیانا
گوشیم زنگ خورد رفتم توی حیاط تا جواب بدم
با دیدم اسم مخاطب ترس بدنمو گرفت و بغض کردم از ترس میلرزیدم خدایا کمکم کن....
ارسلان
نشسته بودیم با بچه ها فیلم میدیدیم که دیانا هم اومد پیشمون ولی معلوم بود خیلی تو خودش بود و جواب نمیداد.
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۸۸.۵k
۱۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.