بی محتوا ؟...
-نفس عمیقی کشیدم و به دست هام نگاه کردم..
مقصر همه چیز من بودم..
+سوار هواپیما شدم و دنبال صندلیم گشتم و سر جام نشستم که دیدم نفر بغلیم مردی بود که برام خیلی آشنا بود... شاید تو خیابون دیدمش.. اره احتمالا
-رفت روی صندلیش نشست... کاملا معلوم بود که خیلی ذوق داره..برای بار هزارم به خودم لعنت فرستادم
اگه...اگه اون اتفاق نمی افتاد..
ازش پرسیدم بعد از اینجا کجا قراره بری
با تعجب ولی همراه با لبخند بهم گفت: جایی که برای اولین بار کسی که دوستش دارم رو دیدم.. کتابخانه ی مارگارت جای قشنگیه
نمیتونستم بغضم رو کنترل کنم ولی نفس عمیقی کشیدم و دستاش رو گرفتم...بهش گفتم: لطفاً من رو هم ببر..
لبخندی پر از محبت زد و گفت: حتما..
امیدوارم اینگونه مرا به یاد آورد..
مقصر همه چیز من بودم..
+سوار هواپیما شدم و دنبال صندلیم گشتم و سر جام نشستم که دیدم نفر بغلیم مردی بود که برام خیلی آشنا بود... شاید تو خیابون دیدمش.. اره احتمالا
-رفت روی صندلیش نشست... کاملا معلوم بود که خیلی ذوق داره..برای بار هزارم به خودم لعنت فرستادم
اگه...اگه اون اتفاق نمی افتاد..
ازش پرسیدم بعد از اینجا کجا قراره بری
با تعجب ولی همراه با لبخند بهم گفت: جایی که برای اولین بار کسی که دوستش دارم رو دیدم.. کتابخانه ی مارگارت جای قشنگیه
نمیتونستم بغضم رو کنترل کنم ولی نفس عمیقی کشیدم و دستاش رو گرفتم...بهش گفتم: لطفاً من رو هم ببر..
لبخندی پر از محبت زد و گفت: حتما..
امیدوارم اینگونه مرا به یاد آورد..
۸۸
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.