پارت ۱۶ ماه من
مامان ات به ات زنگ زد
ات: الو جانم مامان
م.ا : سلام دخترم خوبی
ات: منم خوبم چیشده
م.ا: خب ماجرا رو گفت
ات: اوفف باشه الان میام
کوک: کجا
ات: ماجرا رو گفت
کوک: باشع میخوای برسونمت
ات: نه مرسی خودم میرم
ویو ات
ماشین گرفتم رفتم سمت خونه مامانم اینا که رسیدم در زدم که درو باز کردن
ات: سلام مامانی
م.ا: سلام خوشگلم بیا تو
ات: تو اتاقه
م.ا : آره من برم سراغش
تق تق
ته: برو حوصلتونو ندارم
ات: عمو منم میشه بیام تو
ته: ات آره بیا تو
ات: مرسی (اومد تو) عمو گریه کردی
ته: ها نه
ات رفت رو تخت نشست ته هم پایین تخت بود
ات: چرا غذا و آب نمیخوری
ته: پس زن داداش بهت گفت
ات: اهوم (دراز کشید رو تخت منحرف نشین عموشع)
ات: ببین تهیونگ این دوست داشتنمون مال قبل بود بهتره فراموشش کنی
ته: چجوری انتظار داری فراموشش کنم
ات: خب این قبلن اتفاق افتاده برای قبلنه الان باید به آینده نگاه کنی میفهمی
ته: نمیشه فقط یه ف..
ات: نه(رفت روبه رو ته نشست)
ات: واستا بپرسم وقتی اومدی این دنیا منو تنها گذاشتی اصلا یاد من افتادی هوم اصلا با خدت گفتی من چی میکشم هاا(داد) فقط بهم اعتراف کردیو بعد سری اومدی پیش هانا جونت حتی نزاشتی من با مامان و بابام صحبت کنم شاید راضی شدن سری رفتی خودتو انداختی جلو ماشین پس چرا بهم گفتی دوستم داری ها تو که میدونستی عاشقتم چرا واقعن چرا اینکارو کردی (یقه ته رو گرفت) اصلا میدونستی بخاطر تو رفته بودم تو افسردگی کم موند خودکشی کنم ولی الان که همه اومدیم این دنیا (یقه ته رو ول داد)
ات: اوفف اعصاب نمیزاری واسه ادم
ته با گریه : ببخشید واقعن فکر کردم فهمیدم چه غلطی کردم
ات: چرا حالا گریه میکنی
ته: چون واقعن دوست دارم نمیفهمی فکرت داره دیونه م میکنه(داد و گریه)
ویو ات
واقعن ولی دلم براش سوخت وقتی یقه شو گرفتم با چشمای مظلوم که پر از اشک بود بهم زل زده بود واقعن دوستش دارم ولی نمیتونم خر بشم
ات: ببین تهیونگ از این به بعد قشنگ میری غذا و ابتو میخوری نبینم تو اتاق موندی
ته: منو بخشیدی
ات: حالا ببینم چی میشه شاید جواب مثبت دادم(با خنده)
ته: مرسی واقعن چشم من هرچی تو بگیو انجام میدم(داشت اشکاشو پاک میگرد با دستاش )
ات: خب من برم دیگه
ته: زود بیایا
ات: پورو
ته: خنده
ویو ات
داشتم میرفتم که با چیزی که دور دهنم گرفته شد بیهوش شدم....
توجه بازم میگم اون دنیا با این دنیا یکی برای همین داستان خیالیه
و بچه ها امروزا زیاد پارت نمیزارم چون یکی داره ازم اصکی میره میخوام ببینم وقتی نمیزارم چکار میکنه اگه شما دیدین کسی ازم داره اصکی میره خواهشن بهم بگین
ات: الو جانم مامان
م.ا : سلام دخترم خوبی
ات: منم خوبم چیشده
م.ا: خب ماجرا رو گفت
ات: اوفف باشه الان میام
کوک: کجا
ات: ماجرا رو گفت
کوک: باشع میخوای برسونمت
ات: نه مرسی خودم میرم
ویو ات
ماشین گرفتم رفتم سمت خونه مامانم اینا که رسیدم در زدم که درو باز کردن
ات: سلام مامانی
م.ا: سلام خوشگلم بیا تو
ات: تو اتاقه
م.ا : آره من برم سراغش
تق تق
ته: برو حوصلتونو ندارم
ات: عمو منم میشه بیام تو
ته: ات آره بیا تو
ات: مرسی (اومد تو) عمو گریه کردی
ته: ها نه
ات رفت رو تخت نشست ته هم پایین تخت بود
ات: چرا غذا و آب نمیخوری
ته: پس زن داداش بهت گفت
ات: اهوم (دراز کشید رو تخت منحرف نشین عموشع)
ات: ببین تهیونگ این دوست داشتنمون مال قبل بود بهتره فراموشش کنی
ته: چجوری انتظار داری فراموشش کنم
ات: خب این قبلن اتفاق افتاده برای قبلنه الان باید به آینده نگاه کنی میفهمی
ته: نمیشه فقط یه ف..
ات: نه(رفت روبه رو ته نشست)
ات: واستا بپرسم وقتی اومدی این دنیا منو تنها گذاشتی اصلا یاد من افتادی هوم اصلا با خدت گفتی من چی میکشم هاا(داد) فقط بهم اعتراف کردیو بعد سری اومدی پیش هانا جونت حتی نزاشتی من با مامان و بابام صحبت کنم شاید راضی شدن سری رفتی خودتو انداختی جلو ماشین پس چرا بهم گفتی دوستم داری ها تو که میدونستی عاشقتم چرا واقعن چرا اینکارو کردی (یقه ته رو گرفت) اصلا میدونستی بخاطر تو رفته بودم تو افسردگی کم موند خودکشی کنم ولی الان که همه اومدیم این دنیا (یقه ته رو ول داد)
ات: اوفف اعصاب نمیزاری واسه ادم
ته با گریه : ببخشید واقعن فکر کردم فهمیدم چه غلطی کردم
ات: چرا حالا گریه میکنی
ته: چون واقعن دوست دارم نمیفهمی فکرت داره دیونه م میکنه(داد و گریه)
ویو ات
واقعن ولی دلم براش سوخت وقتی یقه شو گرفتم با چشمای مظلوم که پر از اشک بود بهم زل زده بود واقعن دوستش دارم ولی نمیتونم خر بشم
ات: ببین تهیونگ از این به بعد قشنگ میری غذا و ابتو میخوری نبینم تو اتاق موندی
ته: منو بخشیدی
ات: حالا ببینم چی میشه شاید جواب مثبت دادم(با خنده)
ته: مرسی واقعن چشم من هرچی تو بگیو انجام میدم(داشت اشکاشو پاک میگرد با دستاش )
ات: خب من برم دیگه
ته: زود بیایا
ات: پورو
ته: خنده
ویو ات
داشتم میرفتم که با چیزی که دور دهنم گرفته شد بیهوش شدم....
توجه بازم میگم اون دنیا با این دنیا یکی برای همین داستان خیالیه
و بچه ها امروزا زیاد پارت نمیزارم چون یکی داره ازم اصکی میره میخوام ببینم وقتی نمیزارم چکار میکنه اگه شما دیدین کسی ازم داره اصکی میره خواهشن بهم بگین
۱۱.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.